فضایللغتنامه دهخدافضایل . [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ فضیلة. (یادداشت مؤلف ). برتریها. هنرها. فزونیها در دانش . (فرهنگ فارسی معین ) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخله ٔ کلیم پیمبر شد. منجیک ترمذی .حدیث او معانی در معانی رسوم او فضایل
فضائللغتنامه دهخدافضائل . [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فضیلة. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ فضیلت . مقابل رذایل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فضایل و فضیلت شود.
فضاللغتنامه دهخدافضال . [ ف ِ ] (ع مص ) همدیگر افزون آمدن . || فزونی جستن . || نبرد کردن در افزونی . (منتهی الارب ).
ابن فضاللغتنامه دهخداابن فضال . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن علی بن فضال تیملی بن ربیعةبن بکر، مولی تیم اﷲبن ثعلبه . از خواص اصحاب ابوالحسن الرضا علیه السلام . او راست : کتاب التفسیر.کتاب الابتداء و المبتداء. کتاب الطب . (ابن الندیم ).
فضایل اخلاقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ی، محسنات، مناقب، اخلاقیات، خصایل پسندیده، لیاقت، انسانیت، وارستگی، انصاف، بیطرفی شرف، وجدان
مداحی کردنلغتنامه دهخدامداحی کردن . [ م َدْ دا ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدیحه سرودن . فضایل ممدوح را به شعر درآوردن . || اشعار در فضایل و مصایب اهل بیت خواندن .
فضایل اخلاقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ی، محسنات، مناقب، اخلاقیات، خصایل پسندیده، لیاقت، انسانیت، وارستگی، انصاف، بیطرفی شرف، وجدان
بوالفضایللغتنامه دهخدابوالفضایل . [ بُل ْ ف َ ی ِ ] (اِخ ) لقب خاقانی است : افضل الدین بوالفضایل بحر فضل فیلسوف دین فزای کفرکاه .رشید وطواط.