فقارلغتنامه دهخدافقار. [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فقارة. (منتهی الارب ). مهره های پشت و واحد آن فقارة است . (از اقرب الموارد).- ذوالفقار ؛ لقب شمشیرحضرت علی بن ابیطالب (ع ). (از اقرب الموارد).- || نیز لقب شمشیر عاص بن منبه که در جنگ بدر کشته شد. (از اقرب الموارد).-
فقائرلغتنامه دهخدافقائر. [ ف َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فقیرة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فقیرة شود.
فکارفرهنگ فارسی عمید= فگار: ◻︎ از تبسم لب شیرینش همیشد خسته / وز اشارت رخ نیکوش همیگشت فکار (انوری: ۱۵۵).
فقارةلغتنامه دهخدافقارة. [ ف َ رَ ] (ع اِ) استخوان پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فقار. (منتهی الارب ).
خارسرکلغتنامه دهخداخارسرک . [ س َ رَ ] (اِ مرکب ) از کرمهای طفیلی است که تعلق بگروه کرمهای بالغ دارد این گروه در روده های حیوانات ذی فقار از گروه های مختلف زیست می کند.
فهقةلغتنامه دهخدافهقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) استخوان بر گردن که اول فقار است ، یا استخوان قریب پیوند سر و گردن مشرف بر کام . (منتهی الارب ). ج ، فهاق . (اقرب الموارد).
مشاللغتنامه دهخدامشال . [ م َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را از ریشه ٔ اسپانیائی و حیوان غیر ذی فقار و صدف دارای همچون لیسک (حلزون ) معنی کرده است . و رجوع به دزی ج 2 ص 595 شود.
ازجرلغتنامه دهخداازجر. [ اَ ج َ ] (ع ص ) بعیر ازجر؛ شتر که در مهره های پشت او شکستگی باشد از بیماری یا از پشت ریش . (منتهی الارب ). و هو الذی فی فقاره (ای فقار ظهره ) انخزال من داء او دبر. (تاج العروس ).
فقارةلغتنامه دهخدافقارة. [ ف َ رَ ] (ع اِ) استخوان پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فقار. (منتهی الارب ).
ذوالفقارلغتنامه دهخداذوالفقار. [ ذُل ْ ف ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوالحسن احمد ذوالفقار شود. (معجم المطبوعات ).
ده ذوالفقارلغتنامه دهخداده ذوالفقار.[ دِه ْ ذُل ْ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 24هزارگزی جنوب باختری آستانه . دارای 245 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ا
ذوالفقارلغتنامه دهخداذوالفقار. [ ذُل ْ ف َ ] (اِخ ) ذوالفقارصاحب ِ فقرات است و فقره هر یکی از مهره های پشت است که ستون فقرات از آن مرکب است و گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراشهای پست و هموار بود ازینرو او را ذوالفقار گفته اند و مجدالدین در قاموس گوید: و سیف ُ مفَفّر کمعظّم ، فیه حزوز مطمئنّه ع
ذوالفقارلغتنامه دهخداذوالفقار. [ ذُل ْ ف َ ] (اِخ ) سردار ذوالفقارخان سمنانی مربی یغما شاعر جندقی است و یغما مدتی منشی وی بوده و در تاریخ ادبیات ایران می گوید که : یغما زمانی منشی مردی تندخو و هرزه دهان موسوم به ذوالفقارخان سمنانی بود و گویند محض سرگرمی و مشغولیت خاطر و جلب رضای او این غزلیات و ا
ذوالفقارلغتنامه دهخداذوالفقار. [ ذُل ْ ف ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن معبدالحسنی المروزی ملقب به عمادالدین و مکنی به ابی الصمصام . فقیه و محدث و از مشایخ ابن شهر آشوب است . و او از ابی العباس احمدبن علی بن العباس النجاشی کتاب الرجال را روایت کند.