فقاهتلغتنامه دهخدافقاهت . [ ف َ هََ ] (ع مص ) فقاهة. فقیه گردیدن . (منتهی الارب ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دانستن علم دین و فقاهت اخص از فقه است ، چه فقه مطلق دانش است . (یادداشت مؤلف ) : به علم و فقاهت معتمدعلیه بود. (تاریخ قم ). || دانستن چیزی را
فقاهتفرهنگ فارسی معین(فَ هَ) [ ع . فقاهة ] (مص ل .) 1 - دانا شدن ، عالم گشتن . 2 - فقیه شدن ، فقیه بودن .
فکاهتلغتنامه دهخدافکاهت . [ ف َ هََ ] (ع مص ) فکاهة. شوخ بودن . خوش طبع بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) مزاح و مطایبه یعنی خوش طبعی . (غیاث از منتخب ). رجوع به فکاهة شود.
فکاهتفرهنگ فارسی عمید۱. خوشطبع بودن؛ شوخ و خندان بودن؛ سخنان خندهدار گفتن و خندیدن.۲. خوشطبعی؛ خوشمنشی؛ مزاح.
فقودلغتنامه دهخدافقود. [ ف ُ ] (اِخ ) اسم رمزی است که از برای بابل قرار داده شده و گاهی مقصود از مقاطعه ٔکلدانیه است . در لوله ای که در ایام سخاریب کنده و حکاکی شده لفظ فقود دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس ).
هوشمندیفرهنگ مترادف و متضادادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
افضللغتنامه دهخداافضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) سید غیاث الدین بن سیدحسن . وی بمزید علم و فقاهت از اکثر سادات مشهد مقدس ممتاز و مستثنی بود و سالهای فراوان در آن ولایت بمنصب شیخ الاسلامی و فیصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود. (از رجال حبیب السیر ص 170).
دانشمندیلغتنامه دهخدادانشمندی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) حالت دانشمند. کیفیت و چگونگی دانشمند. || با دانش بودن . دانشی بودن . عالمی . عالم بودن . دانشوری : چیست دانی سر دلداری و دانشمندی آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی . سعدی .|| فقا