فقدانلغتنامه دهخدافقدان . [ ف ِ / ف ُ ] (ع مص ) گم کردن کسی را. (منتهی الارب ). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). گم کردن . از دست دادن . نبودن . (یادداشت مؤلف ) : میگویم اگر تاب شنیدن داری فقدان شباب
فقدان الذاکرةدیکشنری عربی به فارسیقطعه موسيقي که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را ميگيرند , نوعي الت بادي موسيقي
فقداناندیشهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام فقداناندیشه، فقدان شعور، جهل، بیتوجهی بیشعوری، حماقت عدم تمرکز ◄ پریشانی خیال رفلکس شرطی، واکنش شرطی، حرکت تکان زانو غریزه، شم
فقدانانتخابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام انانتخاب، بیچارگی، ناگزیری، بیاختیاری، ناچاری، فقدان گزینه، ضرورت، جبر ناعلاجی، مجبوری، اجبار، نیاز، اضطرار آش کشک خاله، ناتوانی در انتخاب واماندگی، درماندگی هرچه پیشآید، عدم تمیز فقدان ترجیح، بیطرفی▼ علیالسویه بودن، تساوی، برابری عدم قطعیت عدمبرگزاری انتخابات، رد صلاحیت،
فقدان الذاکرةدیکشنری عربی به فارسیقطعه موسيقي که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را ميگيرند , نوعي الت بادي موسيقي
فقدان الذاکرةدیکشنری عربی به فارسیقطعه موسيقي که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را ميگيرند , نوعي الت بادي موسيقي