فقرةلغتنامه دهخدافقرة. [ ف َ /ف ِ رَ ] (ع اِ) استخوان پشت از مهره ٔ دوش تا بن دنب . ج ، فِقَر، فِقْران ، فِقِران . (منتهی الارب ). فقارة. (اقرب الموارد). رجوع به فقارة شود. || اسم است هر زیوری را که بصورت مهره های پشت سازند. (تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد
فقرةلغتنامه دهخدافقرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِ) از نثر مانند بیت شعر است ، مانند عبارات : قل اءَعوذ برب ّ الفلق ، من شرّ ما خلق . (از اقرب الموارد). || کلمه ٔ آخر هر سجع است که بمنزله ٔ قافیه است در شعر. (یادداشت مؤلف ). || فاصله ٔ آیات قرآنی را نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
فقرةلغتنامه دهخدافقرة. [ ف ُ رَ ] (ع اِ) کنده و کاویده . (منتهی الارب ). حفره . (اقرب الموارد). || نزدیک . (منتهی الارب ). نزدیکی . (اقرب الموارد). || شکاف گلوی پیراهن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقرةدیکشنری عربی به فارسیپرگرد , پاراگراف , بند , فقره , ماده , بند بند کردن , فاصله گذاري کردن , انشاء کردن
فکرةلغتنامه دهخدافکرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِ) اندیشه .(منتهی الارب ). اعمال خاطر در چیزی . فِکری ̍. اسم از افتکار است . (از اقرب الموارد). رجوع به فکری شود.
فقیرهلغتنامه دهخدافقیره . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، دارای 1172 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوبات ، انواع میوه و لبنیات است . صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
فقیرةلغتنامه دهخدافقیرة. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) فقیره . مؤنث فقیر. ج ، فقائر. (منتهی الارب ). ج ، فقیرات ، فقائر، فقراء. (اقرب الموارد) : فقیره ٔ درویشی حامله بود. (گلستان چ یوسفی ص 158). رجوع به فقیر شود.
فیقرةلغتنامه دهخدافیقرة. [ ؟ رَ ] (معرب ، ص ) فیقرا. تلخ . (یادداشت مؤلف ) : بِپْذیر پند اگرچه نیایَدْت خوش که پندپرسود و ناخوش است چو معجون فیقره .ناصرخسرو.
فکرةدیکشنری عربی به فارسیگلوله کردن , بشکل کلا ف يا گلوله نخ درامدن , گلوله نخ , گره , گوي , انگاره , تصور , انديشه , فکر , خيال , گمان , نيت , مقصود , معني , اگاهي , خبر , نقشه کار , طرزفکر , نظريه , ادراک , فکري
متفقرةلغتنامه دهخدامتفقرة. [ م ُ ت َ ف َق ْ ق ِ رَ ] (ع ص ) ارض متفقرة؛ زمینی که دارای چاه و گودال بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مفقرةلغتنامه دهخدامفقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع اِ) درویشی . (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج ، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود.