فلادهلغتنامه دهخدافلاده . [ ف َ دَ / دِ ] (ص ) بیهوده . (اسدی ). بیهوده . بی فایده . بی نفع. عبث . (فرهنگ فارسی معین ) : هر آن کریم که فرزند او فلاده بودشگفت باشد و آن از گناه ماده بود. رودکی . || س
فلادهفرهنگ فارسی عمید۱. بیهوده؛ بیفایده؛ عبث.۲. (اسم) سخن بیهوده: ◻︎ یک فلاده همینخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۳).
فلاذهلغتنامه دهخدافلاذه . [ ف َ ذَ / ذِ ] (ص ) فحش کار. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : هر آن کریم که فرزند او فلاذه بودشگفت باشد و آن از گناه ماده بود . رودکی .رجوع به فلاده شود.
فلاذهلغتنامه دهخدافلاذه . [ ف َ ذَ / ذِ ] (ص ) فحش کار. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : هر آن کریم که فرزند او فلاذه بودشگفت باشد و آن از گناه ماده بود . رودکی .رجوع به فلاده شود.
فلادلغتنامه دهخدافلاد. [ ف َ ] (ص ) بیهوده و بیفایده و بی نفع و عبث باشد. (برهان ). فلاده . فلیو. هرزه . هرزه و ساقط از اعتبار، خواه کلام ، خواه شخص متکلم و غیر آن . فلاذ به ذال معجمه غلط است ، با دال مهمله صحیح است . و حق آن است که فلیو و فلیوه چنانکه رشیدی گفته به کاف است نه بافاء، چنانکه د
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَ هِن ْ دَ هِن ْ ] (ع اِ) قولهم الا ده فلاده ؛ یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن ، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی . قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی ؛ ای ان لم تعطالاَّن فلم تعط ابداً. (منتهی ا