فلش

feleš

معنی

علامتی به‌شکل «(» برای نشان دادن مسیر یا جهت یا برای اشاره کردن به چیزی؛ پیکان.

مترادف

پیکان، سهم

برابر پارسی

پیکان

جست‌وجوی دقیق

فلش

فرهنگ فارسی عمید

علامتی به‌شکل «(» برای نشان دادن مسیر یا جهت یا برای اشاره کردن به چیزی؛ پیکان.

فلش

فرهنگ فارسی معین

(فِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تیر، پیکان ، ناوک . 2 - چیزی که به شکل تیر باشد.

فلش

فرهنگ مترادف و متضاد

پیکان، سهم

فلش

فرهنگ سره

پیکان

جست‌وجوی هم‌آوا

فلز

لغت‌نامه دهخدا

فلز. [ ف ِ ل َزز / ف ُ ل ُزز ] (ع اِ) فِلِزّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فِلِزّ شود.

فلز

لغت‌نامه دهخدا

فلز. [ ف ِ ل ِزز ] (ع اِ) مس سپید که از آن دیگهای ریخته سازند. || ریم آهن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سنگریزه . (منتهی الارب ). || گوهر کانی هرچه باشد، یا هرچه گداز دهد از آن ، یا هرچه آن را کیر [ دمه ٔ آهنگری ]، دود سازد وقت گداختن . || ضریبه که بر آن شمشیر آزماین

فلز

فرهنگ فارسی عمید

جسم معدنی چکش‌خوار، درخشنده، و رسانای برق و گرما که معمولاً به‌صورت جامد است.

فلز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

metal

فلز

دیکشنری فارسی به عربی

معدن

جست‌وجوی مشابه

فلشک

لغت‌نامه دهخدا

فلشک . [ ف ِ ل ِ] (اِ) کوزه ای که بجهت طفلان نقاشی کنند. (برهان ).

فلشک

فرهنگ فارسی معین

(فِ لِ) (اِ.) کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند.

علامت فلش

دیکشنری فارسی به انگلیسی

arrow

فلش راهنما

دیکشنری فارسی به انگلیسی

finger post

جست‌وجوی متن

frows

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فلش

arrows

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فلش ها

broad arrow

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فلش گسترده

heat flash

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گرما فلش

arrow wood

دیکشنری انگلیسی به فارسی

چوب فلش

جست‌وجوی هم‌آغاز

فلشک

لغت‌نامه دهخدا

فلشک . [ ف ِ ل ِ] (اِ) کوزه ای که بجهت طفلان نقاشی کنند. (برهان ).

فلش راهنما

دیکشنری فارسی به انگلیسی

finger post

فلشک

فرهنگ فارسی معین

(فِ لِ) (اِ.) کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند.

جست‌وجوی هم‌قافیه

علامت فلش

دیکشنری فارسی به انگلیسی

arrow

ترجمه مقاله