فلغندلغتنامه دهخدافلغند. [ ف ُ غ ُ / ف َ غ َ ] (اِ) خاربستی که دور دیوار باغ و مزرعه کنند. پرچین . (فرهنگ فارسی معین ). پرچین بود که بر سر دیوار کنند. (یادداشت مؤلف ). پرچین دیوار باشد. (اسدی ) : تا نکردی خاک رابا آب ترچون نهی
فلغندفرهنگ فارسی عمید= پرچین٢: ◻︎ تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
برچینلغتنامه دهخدابرچین . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بالای دیوار. فلغند. (یادداشت مؤلف ). پرچین .خار و غیره که گرد کشت گیرند. رجوع به پرچین شود.
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
غلبهلغتنامه دهخداغلبه . [ غ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است ، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه . (فرهنگ اسدی ). همان عکه است که به ش
خاربستلغتنامه دهخداخاربست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه . (آنندراج ). آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه است . (انجمن آرای ناصری ). آنچه از خاربنان و امثال
پرچینلغتنامه دهخداپرچین . [ پ َ ] (اِ مرکب ) دیوارگونه ای که از ترکه یا نَی و برگ و عَلَف بر گرد باغ و مزرعه کنند. خار و شاخ درخت که بر سر دیوارهای باغ نهند حراست آنرا. چوبهای سرتیز و خاری که بر سر دیوارها نصب کنند. حصاری باشد که از خار و خلاشه و شاخ درختان بر دور باغ و فالیز و کشت زار سازندو