فیلگونلغتنامه دهخدافیلگون . (ص مرکب ) پیلگون . (فرهنگ فارسی معین ). به رنگ فیل . فیل رنگ . || دارای جثه ای شبیه فیل . فیل مانند. فیلوار.
فیلونلغتنامه دهخدافیلون . [ لُن ْ ] (اِخ ) در قرن دوم میلادی میزیست . از مردم فنیقیه بود و چون تألیفات خود را به زبان یونانی نوشت به یونانی معروف گشت . کتاب او در تاریخ فنیقیه است و به نام یکی از حکمای قدیم فنیقیه سان خود خونیاتن نام دارد. از کتاب او قسمتهایی باقی مانده است که مربوط به خلقت و
فليوندیکشنری عربی به فارسیطفلي که در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد , فرزند خوانده , بچه تعميدي , پسر تعميدي , مرد تعميدي
فلونیلغتنامه دهخدافلونی . [ ف َ ] (اِ) فلونیا. (فرهنگ فارسی معین ). معجونی است مکیف که افیون و بذرالبنج در آن داخل کنند. (غیاث از مصطلحات ). رجوع به فلونیا شود.
فلونیالغتنامه دهخدافلونیا. [ ف َ ] (اِ) معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابه ٔ خشخاش میساختند و بعنوان مسکر و مسکن به کار میرفته است . فلونی . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی معجون مسکن و مخدر. منسوب به فیلون ِ تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس (اوگوست ) امپراطور روم که جهت تسکین درد دندان و درد دل به
فلونیافرهنگ فارسی معین(فَ یا فِ) (اِ.) 1 - معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابة خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است ؛ فلونی . 2 - نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اعسطس (اوگوست ) امپراطور رم که جهت تسکین درد دندان و دل درد به کار می رفته است ؛ فلونیا الرومیه .
flouncesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلون ها، حرکت تند و ناگهانی، جست و خیرز، جولان، چین دار کردن حاشیه لباس، پرت کردن، تقلا کردن
فللغتنامه دهخدافل . [ ف ُ ] (ع اِ) گاهی برای کنایت از یک تن گویند: یا فل ، و برای دو تن گویند: یا فلان ، و جمع را یا فلون گویند. (از منتهی الارب ). رجوع به فلان شود.
فلانلغتنامه دهخدافلان . [ ف ُ ] (ع ص مبهم ، ضمیر مبهم ) از نامهای مردم ، و با الف و لام مر غیر مردم را. ج ، فلون . (منتهی الارب ). شخص غیرمعلوم . بهمان : فلان را با فلان چه نسبت ؟ (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان به فتح استعمال کنند و خطاست . (آنندراج ). فارسیان یاء در آخر آن زیاد کرده ، فلانی گو
فلونیلغتنامه دهخدافلونی . [ ف َ ] (اِ) فلونیا. (فرهنگ فارسی معین ). معجونی است مکیف که افیون و بذرالبنج در آن داخل کنند. (غیاث از مصطلحات ). رجوع به فلونیا شود.
فلونیالغتنامه دهخدافلونیا. [ ف َ ] (اِ) معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابه ٔ خشخاش میساختند و بعنوان مسکر و مسکن به کار میرفته است . فلونی . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی معجون مسکن و مخدر. منسوب به فیلون ِ تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس (اوگوست ) امپراطور روم که جهت تسکین درد دندان و درد دل به
فلونیافرهنگ فارسی معین(فَ یا فِ) (اِ.) 1 - معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابة خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است ؛ فلونی . 2 - نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اعسطس (اوگوست ) امپراطور رم که جهت تسکین درد دندان و دل درد به کار می رفته است ؛ فلونیا الرومیه .
پنطافلونلغتنامه دهخداپنطافلون . [ پ َ ف ِ ] (اِ) بیونانی پنج انگشت را گویند و آن نباتی است معروف . (آنندراج ). رجوع به پنج انگشت شود.
فنطافلونلغتنامه دهخدافنطافلون . [ ف َ ف ِ ] (معرب ، اِ) به یونانی رستنیی باشد که آن را پنجنگشت خوانند. (برهان ). ذوخمسةاوراق . (مخزن الادویه ). نباتی است که آن را پنجنگشت گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بنطابلون . فنطافلن . (فرهنگ فارسی معین ).
فنطفلونلغتنامه دهخدافنطفلون . [ ف َ طَ ف ِ ](معرب ، اِ) فاوانیاست ، و به یونانی عودالصلیب نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فنطافلون شود.