گشت آشناییfamiliarization tour, fam tourواژههای مصوب فرهنگستانسفر یا گشت ارزانقیمت یا غالباً رایگانی که بهمنظور معرفی یک مهمانخانه/ هتل یا مقصد گردشگری برای دستاندرکاران این صنعت ترتیب داده میشود
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
نبات سوختهلغتنامه دهخدانبات سوخته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) شکریا قند را بر آتش با کمی آب ذوب کنند و آن پس از تبلور رنگ سرخ نزدیک به سیاه گیرد و سپس آب بر آن ریزند تا بار دیگر حل شود و نوشند و آن برای اسهال و هم بعضی امراض فم المعده سودمند است . (یادداشت مؤلف
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
لهیبلغتنامه دهخدالهیب . [ ل َ ] (ع اِ) گرمی آتش یا شعله ٔ آن خالص از دود. (منتهی الارب ). زبانه ٔ آتش . (مهذب الاسماء).گرازه ٔ آتش (در تداول مردم قزوین ). آتش شعله زن . (غیاث ). زبانه زدن آتش . افروختن آتش . لَهب : خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک هم ز آب الط
غثیانلغتنامه دهخداغثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). منش بگردیدن از چیزی که ط
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
فملغتنامه دهخدافم . [ ف ُم ْ م َ ] (ع حرف ربط) سپس . حرف عطف است .لغتی است در ثم . (منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فمدیکشنری عربی به فارسیتکه , تخته , تخته کف , کلوخه , مقدار بزرگ و زياد , يک دهن غذا , دهان , ملوان , دهانه , مصب , مدخل , بيان , صحبت , گفتن , دهنه زدن () , در دهان گذاشتن() , ادا و اصول در اوردن , لقمه , دهن پر , مقدار
متلفملغتنامه دهخدامتلفم . [ م ُ ت َ ل َف ْ ف ِ ](ع ص ) آن که روی بند و عمامه بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که دهان و بینی را با لفام بپوشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلفم شود.
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
فملغتنامه دهخدافم . [ ف ُم ْ م َ ] (ع حرف ربط) سپس . حرف عطف است .لغتی است در ثم . (منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.