فنالغتنامه دهخدافنا. [ ف َ ] (از ع ، اِمص ) نابودی . (یادداشت مؤلف ). فناء. (فرهنگ فارسی معین ) : وآنکه فزون آمد خود کم شودچون به همه حال جهان را فناست . ناصرخسرو.فانی نشود هرچه کآن بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست . <p
فنالغتنامه دهخدافنا. [ف َ ] (اِ) دارویی است که آن را به فارسی روباه تربک خوانند و به عربی عنب الثعلب . (فهرست مخزن الادویه ).
فنافرهنگ فارسی عمید۱. نیست شدن؛ نابود شدن.۲. [مقابلِ بقاء] نیستی؛ نابودی.۳. (تصوف) تبدیل صفات انسان به صفات الهی.
زیاگانfaunaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ گونههای جانوری که در یک منطقۀ جغرافیایی و در دورهای معین زندگی میکنند
میانزیاگانmeiofauna, meiobenthos, meiobenthic faunaواژههای مصوب فرهنگستانجانوران کفزی که اندازۀ آنها بین ریززیاگان و درشتزیاگان است
فناءلغتنامه دهخدافناء. [ف َ ] (ع اِمص ) خلاف بقاء. (از اقرب الموارد). نیستی .نابودی . (یادداشت مؤلف ) : ینال باسباب الفناء بقأها. (تاریخ بیهقی ). || (مص ) سپری شدن . (منتهی الارب ). عدم . (اقرب الموارد). نابود شدن . نیست شدن . نیست گردیدن . (یادداشت مؤلف ). نیست شدن
فناءلغتنامه دهخدافناء. [ ف َ ن َءْ ] (ع اِمص ) بسیاری و افزونی . (منتهی الارب ). کثرت . (از اقرب الموارد).
فناءلغتنامه دهخدافناء. [ف َ ] (ع اِمص ) خلاف بقاء. (از اقرب الموارد). نیستی .نابودی . (یادداشت مؤلف ) : ینال باسباب الفناء بقأها. (تاریخ بیهقی ). || (مص ) سپری شدن . (منتهی الارب ). عدم . (اقرب الموارد). نابود شدن . نیست شدن . نیست گردیدن . (یادداشت مؤلف ). نیست شدن
فنائقلغتنامه دهخدافنائق . [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فنیقة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فنیقة شود.
فناءلغتنامه دهخدافناء. [ ف َ ن َءْ ] (ع اِمص ) بسیاری و افزونی . (منتهی الارب ). کثرت . (از اقرب الموارد).
فناةلغتنامه دهخدافناة. [ ف َ ] (ع اِ) گاوکشت . ج ، فنوات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سگ انگور. (منتهی الارب ). عنب الثعلب . (از اقرب الموارد). || بار درختی است سخت سرخ که از آن قلائد سازند. ج ، فنا. (منتهی الارب ). || عین الدیک را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
فنا پذیرفتنلغتنامه دهخدافنا پذیرفتن . [ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) فانی شدن . نابود شدن : چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد. (کلیله و دمنه ).
فنا شدنلغتنامه دهخدافنا شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از میان رفتن . فانی شدن : بنگر نبات مرده که چون زنده شد به تخم آنکش نبود تخم چگونه فنا شده ست ؟ ناصرخسرو.تا چون به قیل و قال مقالات مختلف از عمر چند سال میانْشان فنا شدم .<br
فنا کردنلغتنامه دهخدافنا کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابود کردن . مقابل فنا شدن : دیده ٔ ما چون بسی علت در اوست رو فنا کن دید خود در دید دوست .مولوی .
فنا گردیدنلغتنامه دهخدافنا گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نابود شدن . فنا شدن . مقابل فنا کردن : اما سخن درست این باشدکز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار.چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب .<p class="author
فناءلغتنامه دهخدافناء. [ف َ ] (ع اِمص ) خلاف بقاء. (از اقرب الموارد). نیستی .نابودی . (یادداشت مؤلف ) : ینال باسباب الفناء بقأها. (تاریخ بیهقی ). || (مص ) سپری شدن . (منتهی الارب ). عدم . (اقرب الموارد). نابود شدن . نیست شدن . نیست گردیدن . (یادداشت مؤلف ). نیست شدن
تافنالغتنامه دهخداتافنا. (اِخ ) رودی به الجزایر که بسال 1837 م . بین عبدالقادر وژنرال بوژو در سواحل این رود قراردادی منعقد گردید که در آن حدود الجزایر فرانسه و نواحی متنازع فیه با امیر مذکور معین گردید.
حبق الفنالغتنامه دهخداحبق الفنا. [ ح َ ب َ قُل ْ ف َ ] (ع اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: هو المرزنجوش . و در بعض نسخ حبق القنا آمده است . و در منتهی الارب نیز حبق القنا آمده است و آن رابا مرزنجوش و حبق الفیل مرادف گفته است ، و مرادفهای مرزنجوش کلمات ذیل است : مرزنگوش . ریحان داود. شمشرا.عنقر. مرزگوش
دار فنالغتنامه دهخدادار فنا. [ رِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این جهان . دنیا : زی گوهر باقی نکند هیچ کسی قصدکز کوردلی شیفته بردار فنا اند. ناصرخسرو.ای دوست بپرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت . <p class