فنجانلغتنامه دهخدافنجان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که دارای 324 تن سکنه است . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات ، انگور،میوه و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فنجانلغتنامه دهخدافنجان . [ ف ِ ] (معرب ، اِ) معرب پنگان . از یونانی پنتاکس . پیاله ٔ کوچک سفالین ، بلورین یا چینی که در آن چای یا قهوه خورند. (فرهنگ فارسی معین ).
فنجانهلغتنامه دهخدافنجانه . [ ف ِ جا ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ) تاسه کاری . (بحر الجواهر). پنگانچه . طرجهاره . طرجهاله . (یادداشت مؤلف ).
فنجانک 1bonnetteواژههای مصوب فرهنگستانقاب پلاستیکی بر روی چشمی که مانع از ورود نورهای ناخواسته به چشم میشود
فنجانک 2cupulaواژههای مصوب فرهنگستانساختاری فنجانیشکل و ژلاتینی در درون فنجانِ گوش که یاختههای حسی را در بر میگیرد
بادسنج فنجانیcup anemometerواژههای مصوب فرهنگستانبادسنجی مکانیکی با محور چرخش قائم، معمولاً با سه یا چهار فنجان نیمکرهای یا مخروطی که بهصورت متقارن بر روی محور نصب میشود
cupدیکشنری انگلیسی به فارسیفنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن
cupsدیکشنری انگلیسی به فارسیفنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن
فنجانهلغتنامه دهخدافنجانه . [ ف ِ جا ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ) تاسه کاری . (بحر الجواهر). پنگانچه . طرجهاره . طرجهاله . (یادداشت مؤلف ).
راستفنجانلغتنامه دهخداراستفنجان . [ ف ِ ] (اِخ ) صحرا و ناحیه ای است ظاهراً در حدود ساوه : چون پادشاه گیتی فروز... بار دیگر هوای اشتغال بصید و شکار در خاطر دریا آثار پیدا شده متوجه ولایت ساوه گردید و عساکر گردون مآثر کران تا کران دشت و بیابان را فرو گرفته جرگه انداختند... و