فنجان

fenjān

معنی

۱. ظرف کوچک چینی یا بلوری که در آن چای یا قهوه می‌خورند.
۲. = پنگان

جست‌وجوی دقیق

فنجان

لغت‌نامه دهخدا

فنجان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که دارای 324 تن سکنه است . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات ، انگور،میوه و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فنجان

لغت‌نامه دهخدا

فنجان . [ ف ِ ] (معرب ، اِ) معرب پنگان . از یونانی پنتاکس . پیاله ٔ کوچک سفالین ، بلورین یا چینی که در آن چای یا قهوه خورند. (فرهنگ فارسی معین ).

فنجان

فرهنگ فارسی عمید

۱. ظرف کوچک چینی یا بلوری که در آن چای یا قهوه می‌خورند.۲. = پنگان

فنجان

جست‌وجوی هم‌آوا

فنجگان

لغت‌نامه دهخدا

فنجگان . [ ف ُ ] (اِخ ) یکی از قرای مرو است .

فنجان بزرگ

فنجان قوه

فنجان کوچک

حاشیه فنجان

جست‌وجوی مشابه

فنجانه

لغت‌نامه دهخدا

فنجانه . [ ف ِ جا ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ) تاسه کاری . (بحر الجواهر). پنگانچه . طرجهاره . طرجهاله . (یادداشت مؤلف ).

فنجانک 1

bonnette

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قاب پلاستیکی بر روی چشمی که مانع از ورود نورهای ناخواسته به ‌چشم می‌شود

فنجانک 2

cupula

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ساختاری فنجانی‏شکل و ژلاتینی در درون فنجانِ گوش که یاخته‏های حسی را در بر می‏گیرد

فنجانکی

cupular

بادسنج فنجانی

cup anemometer

واژه‌های مصوب فرهنگستان

بادسنجی مکانیکی با محور چرخش قائم، معمولاً با سه یا چهار فنجان نیمکره‏ای یا مخروطی که به‌صورت متقارن بر روی محور نصب می‏شود

جست‌وجوی متن

cup

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن

cups

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن

cuppy

fannia

cuppiest

جست‌وجوی هم‌آغاز

فنجانه

لغت‌نامه دهخدا

فنجانه . [ ف ِ جا ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ) تاسه کاری . (بحر الجواهر). پنگانچه . طرجهاره . طرجهاله . (یادداشت مؤلف ).

فنجان بزرگ

فنجان چای (عامیانه)

فنجان قوه

فنجان کوچک

جست‌وجوی هم‌قافیه

راستفنجان

راستفنجان . [ ف ِ ] (اِخ ) صحرا و ناحیه ای است ظاهراً در حدود ساوه : چون پادشاه گیتی فروز... بار دیگر هوای اشتغال بصید و شکار در خاطر دریا آثار پیدا شده متوجه ولایت ساوه گردید و عساکر گردون مآثر کران تا کران دشت و بیابان را فرو گرفته جرگه انداختند... و

به اندازه یک فنجان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cup, teacupful

حاشیه فنجان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

brim

نیم فنجان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

demitasse

محتویات فنجان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cup

درپیوند

بیشتر بدانید

فنجان

fenjān

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی