فنجیدنلغتنامه دهخدافنجیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) خمیازه . خود را کشیدن پیش از آنکه تب به هم رسد، و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند، و در حالت خمار شراب و خمار خواب نیزاین حالت به هم میرسد. (برهان ). رجوع به فنج شود.
فنجیدنفرهنگ فارسی عمید۱. خمیازه کشیدن در حالت خماری یا خوابآلودگی.۲. مورمور شدن و کشیده شدن اعضای بدن پیش از بروز تب.
نلفنجیدنلغتنامه دهخدانلفنجیدن . [ ن َ ف َ دَ ] (مص منفی ) نیلفنجیدن . مقابل الفنجیدن . رجوع به الفنجیدن شود.
الفنجیدنلغتنامه دهخداالفنجیدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) کسب . (فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . بهم رسانیدن . جمع آوردن . کسب کردن . حاصل کردن . اکتساب . در شرفنامه ٔ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است . رجوع به الفاختن و الفنج و الفن
بیلفنجیدنلغتنامه دهخدابیلفنجیدن . [ ی َ ف َ دَ ] (مص ) الفغدن . الفختن . الفنجیدن . کسب کردن و بهم رسانیدن و جمع کردن و اندوختن باشد. (برهان ). رجوع به الفنجیدن شود.
الفنجیدنفرهنگ فارسی عمیدجمع کردن؛ گرد آوردن؛ اندوختن: ◻︎ خوی نیکو و داد را بلفنج / کاین دو سیرت ز خوی احرار است (ناصرخسرو: ۲۸۵)، ◻︎ میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست از هزار اندکی (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۶).
برالفنجیدنلغتنامه دهخدابرالفنجیدن . [ ب َ اَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) الفنجیدن . (یادداشت مؤلف ). الفغدن . رجوع به الفنجیدن و الفغدن شود.