فندق بستنلغتنامه دهخدافندق بستن . [ ف َ دُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) سرانگشتان به حنا رنگین کردن . (غیاث ). حنا بستن به سرانگشتان ، چنانکه به فندق ماند. (آنندراج ). فندقی کردن : از سر انگشت حسرت میخورم خونابهاکز حنا جانانه فندق بسته بر عنابها. رهی ش
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف َ دُ / ف ُ دُ ] (اِ) درختی است از تیره ٔ پیاله داران و از دسته ٔ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف ُ دُ ] (ع اِ) کاروانسرا. ج ، فنادق . (فرهنگ فارسی معین ). مهمانسرای . (منتهی الارب ). خان السبیل . فنتق . (اقرب الموارد). مهمانخانه . هتل . (یادداشت مؤلف ) : در فندق تو بُوَد دکانش صد کوزه و مغز در دهانش .خاقان
فندکلغتنامه دهخدافندک . [ ف َ دَ ] (اِ) آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند. غالباً برای آتش زدن سیگار به کار رود. (فرهنگ فارسی معین ).
فنیدقلغتنامه دهخدافنیدق . [ ف ُ ن َ دِ ] (اِخ ) از اعمال حلب و معروف به تل السلطان است و در پنج فرسخی حلب است . (از معجم البلدان ). موضعی به حلب . (منتهی الارب ).
فندق بندلغتنامه دهخدافندق بند. [ ف َ دُب َ ] (اِ مرکب ) سرهای انگشتان که به حنا رنگ کرده باشند. (آنندراج ). رجوع به فندق بستن و فندقچه شود.
فندقیلغتنامه دهخدافندقی . [ ف َ دُ ] (ص نسبی )منسوب به فندق . به رنگ فندق . (یادداشت مؤلف ). || نامی است که به سگان دهند. (یادداشت مؤلف ). || فندقه . سرانگشت خضاب کرده . فندق بند.- فندقی کردن ؛ مرادف فندق بستن . (آنندراج ). خضاب کردن سرانگشت ها را <span class="hl
فندقچهلغتنامه دهخدافندقچه . [ ف َ دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) خضاب که بر سر انگشتان تا محاذات بن ناخن کنند. (یادداشت مؤلف ). سرانگشتی . سرانگشت خضاب کرده . (از یادداشت دیگر). فندق بند. رجوع به فندق بند و فندق بستن شود.
فندقفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) میوهای گرد، کوچک، قهوهایرنگ، و حاوی روغن که بهعنوان آجیل مصرف میشود.۲. (زیستشناسی) گیاه این میوه که درختی است از خانوادۀ پیالهداران، با برگهای پهن و دندانهدار و گلهای خوشهای.۳. [قدیمی، مجاز] سرانگشت حنابسته.⟨ فندق بستن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] حنا
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف َ دُ / ف ُ دُ ] (اِ) درختی است از تیره ٔ پیاله داران و از دسته ٔ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف َ دُ / ف ُ دُ ] (اِ) درختی است از تیره ٔ پیاله داران و از دسته ٔ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف ُ دُ ] (ع اِ) کاروانسرا. ج ، فنادق . (فرهنگ فارسی معین ). مهمانسرای . (منتهی الارب ). خان السبیل . فنتق . (اقرب الموارد). مهمانخانه . هتل . (یادداشت مؤلف ) : در فندق تو بُوَد دکانش صد کوزه و مغز در دهانش .خاقان
فندقفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) میوهای گرد، کوچک، قهوهایرنگ، و حاوی روغن که بهعنوان آجیل مصرف میشود.۲. (زیستشناسی) گیاه این میوه که درختی است از خانوادۀ پیالهداران، با برگهای پهن و دندانهدار و گلهای خوشهای.۳. [قدیمی، مجاز] سرانگشت حنابسته.⟨ فندق بستن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] حنا
فندقفرهنگ فارسی عمید= کاروانسرا: ◻︎ در فُندُق نو بُوَد دکانش / صد گوزِ دو مغز در دهانش (خاقانی۱: ۲۳۹).
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف َ دُ / ف ُ دُ ] (اِ) درختی است از تیره ٔ پیاله داران و از دسته ٔ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا
فندقلغتنامه دهخدافندق . [ ف ُ دُ ] (ع اِ) کاروانسرا. ج ، فنادق . (فرهنگ فارسی معین ). مهمانسرای . (منتهی الارب ). خان السبیل . فنتق . (اقرب الموارد). مهمانخانه . هتل . (یادداشت مؤلف ) : در فندق تو بُوَد دکانش صد کوزه و مغز در دهانش .خاقان
فندقفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) میوهای گرد، کوچک، قهوهایرنگ، و حاوی روغن که بهعنوان آجیل مصرف میشود.۲. (زیستشناسی) گیاه این میوه که درختی است از خانوادۀ پیالهداران، با برگهای پهن و دندانهدار و گلهای خوشهای.۳. [قدیمی، مجاز] سرانگشت حنابسته.⟨ فندق بستن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] حنا