فنومنلغتنامه دهخدافنومن . [ ف ِ ن ُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) آنچه بوسیله ٔ حواس یا ضمیر انسان درک شود. || امر طبیعی . پدیده . نمود. || امر غیرعادی و نادر. احتراز از استعمال این کلمه ٔ بیگانه اولی است . (از فرهنگ فارسی معین ).
فنومنفرهنگ فارسی معین(فِ نُ مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آنچه که به وسیلة حواس یا ضمیر انسان درک شود. 2 - امر طبیعی ، پدیده ، نمود. 3 - امری غیر عادی و نادر.
فنومنولگلغتنامه دهخدافنومنولگ . [ ف ِ ن ُ م ِ ن ُ ل ُ ] (فرانسوی ، ص ) فیلسوفی که روش فنومنولوژی را به کار میبرد. (فرهنگ فارسی معین ).
فنومنولوژیلغتنامه دهخدافنومنولوژی . [ ف ِن ُ م ِ ن ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) تحقیق فلسفی درباره ٔ پدیده هایی که به روح ما عرضه میشوند و شرح و بیان آنها. (فرهنگ فارسی معین ).
فنومنیستلغتنامه دهخدافنومنیست . [ ف ِ ن ُ م ِ ](فرانسوی ، ص ) طرفدار فنومنیسم . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فنومنیسم شود.
فنومنیسملغتنامه دهخدافنومنیسم . [ ف ِ ن ُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) اصول فلسفی که حقیقتی را جز حادثات و آثار حسی قائل نیست . (فرهنگ فرانسه ٔ نفیسی ).
فنومنولوژیفرهنگ فارسی معین(فِ نُ مِ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) تحقیق فلسفی دربارة پدیده هایی که به روح ما عرضه می شود و شرح و بیان آنها.
ایدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام ایده، تصور، فکر، خیال، اندیشه نومنون، عقیده، نظر، زعم، آرا اندیشۀ تجریدی، مفهومی، تجرید، انتزاع نمونۀ اصلی، الگو، سرمشق، مثل افلاطونی، شکل مفهوم، معنی، تداعی معانی، تخیل خاطر، اثیر، روح ایدهسازی آرمان، هدف، مقصود ایدهآلیسم، آرمانگرایی فنومن، پدیده ◄ شیء
تخمیرلغتنامه دهخداتخمیر. [ ت َ ] (ع مص ) پوشانیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشانیدن روی . (اقرب الموارد) (المنجد). || مایه کردن در خمیر و گذاشتن آرد و گل ومانند آن را تا خمیر شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مایه کردن در خمیر. (از المنجد). || مطرزی در المغرب آرد:
روحلغتنامه دهخداروح . (ع اِ) جان . ج ، اَرْواح . مؤنث نیز می باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جان . (غیاث ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (دهار). نفس . (منتهی الارب ). آنچه مایه ٔ زندگی نفسهاست . (از اقرب الموارد). روان . بوعلی سینا گوید: [ خداوند ] مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید، یکی
فنومنولگلغتنامه دهخدافنومنولگ . [ ف ِ ن ُ م ِ ن ُ ل ُ ] (فرانسوی ، ص ) فیلسوفی که روش فنومنولوژی را به کار میبرد. (فرهنگ فارسی معین ).
فنومنولوژیلغتنامه دهخدافنومنولوژی . [ ف ِن ُ م ِ ن ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) تحقیق فلسفی درباره ٔ پدیده هایی که به روح ما عرضه میشوند و شرح و بیان آنها. (فرهنگ فارسی معین ).
فنومنیستلغتنامه دهخدافنومنیست . [ ف ِ ن ُ م ِ ](فرانسوی ، ص ) طرفدار فنومنیسم . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فنومنیسم شود.
فنومنیسملغتنامه دهخدافنومنیسم . [ ف ِ ن ُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) اصول فلسفی که حقیقتی را جز حادثات و آثار حسی قائل نیست . (فرهنگ فرانسه ٔ نفیسی ).
فنومنولوژیفرهنگ فارسی معین(فِ نُ مِ نُ لُ) [ فر. ] (اِ.) تحقیق فلسفی دربارة پدیده هایی که به روح ما عرضه می شود و شرح و بیان آنها.