فواتلغتنامه دهخدافوات .[ ف َ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث ): موت الفوات ؛ مرگ ناگهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : آنچنان که بر سرت مرغی بودکز فواتش جان تو لرزان شود. مولوی .وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هی
فواتفرهنگ فارسی معین(فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)مردن ، درگذشتن . 2 - گذشتن زمان انجام کاری . 3 - (اِمص .) مرگ ، نیستی . 4 - از دست رفتن فرصت .
فوائتلغتنامه دهخدافوائت . [ ف َ ءِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ فائت . (یادداشت مؤلف ). به قیاس ج ِ فائت و فائتة است اما در لغت عرب استعمال آن دیده نشده است .
فوائدلغتنامه دهخدافوائد. [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فائده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : در فوائد حکمای هند می آید که آن را که دوست نیست رامش نیست . (مرزبان نامه ). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود و فوائد عرب را جامعتر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به فواید شود.
فواضلغتنامه دهخدافواض . [ ف َ واض ض ] (ع اِ) ج ِ فاضّة. (منتهی الارب ). داهیه ها. (از اقرب الموارد).
فوایدلغتنامه دهخدافواید. [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) فوائد. ج ِ فایده .سودها. بهره ها. (از فرهنگ فارسی معین ) : از نام و کنیت تو جهان را محامد است از فضل و جود تو همه کس را فواید است . منوچهری .گر به دست عالم آید زین عمل بیرون رودکز فوای
فؤادلغتنامه دهخدافؤاد. [ ف ُ آ ] (ع اِ) بصورت فَواد با واو نیز ضبط شده است . دل را گویند بسبب تحرک آن ، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است ، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج ، افئدة. (اقرب الموارد). دل . (منتهی الارب ) : گشت بیهوش و بر او اندرفتادتا سه روز
فواتحلغتنامه دهخدافواتح . [ ف َ ت ِ] (ع اِ) ج ِ فاتحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- فواتح سُوَر ؛ کلماتی که سوره های قرآن به آنها آغاز شود، مانند: یس ،الم ، صم ، کهیعص و... (از یادداشتهای مؤلف ). اوائل السور. (فرهنگ فارسی معین ).
صوریلغتنامه دهخداصوری . (اِخ ) محمدبن علی بن محمدبن حباب صوری . مؤلف فوات الوفیات آرد: وی شاعری فصیح بود و در سن قریب هفتادسالگی در طرابلس بسال 463 هَ . ق . درگذشت . (فوات الوفیات ج 2 ص 240)
رشیدالدینلغتنامه دهخدارشیدالدین . [ رَ دُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن بدربن حسن بن مفرح بن بکاررشیدالدین نابلسی . سخنور نامی عرب . وی بسال 617 هَ . ق . درگذشت . مؤلف فوات الوفیات اشعاری از وی نقل کرده است . رجوع به فوات الوفیات ج 1</span
ابوالمعالیلغتنامه دهخداابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) بنابی جعفر الواعظ. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 197 شود.
فلاتفرهنگ فارسی عمیدتار: ◻︎ تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱: ۷۰).
طهلغتنامه دهخداطه . [ طا ها ] (اِخ ) ابن ابراهیم الاربلی . صاحب فوات الوفیات در ذیل نام وی به ایراد دو بیت ازاشعار او بسنده کرده و گوید «من شعره » : دع النجوم لطرقی یعیش بهاو انهض بعزم صحیح ایها الملک ان النبی و اصحاب النبی نهواعن النجوم و قدعاینت ما
فواتحلغتنامه دهخدافواتح . [ ف َ ت ِ] (ع اِ) ج ِ فاتحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- فواتح سُوَر ؛ کلماتی که سوره های قرآن به آنها آغاز شود، مانند: یس ،الم ، صم ، کهیعص و... (از یادداشتهای مؤلف ). اوائل السور. (فرهنگ فارسی معین ).
شفواتلغتنامه دهخداشفوات . [ ش َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ شَفَة. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ِ شفة، به معنی لب . (آنندراج ). و رجوع به شفة شود.
هفواتلغتنامه دهخداهفوات . [ هََ ف َ ] (ع اِ) ج ِ هفوة. لغزشها. (یادداشت مؤلف ) : از جانب سلطان بر آن هفوات اغضا میرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ... و اغضا بر هفوات و بادرات آن قوم مبذول داشت . (جهانگشای جوینی ). از هفوات ایشان تجاوز و اغماض رفت . (جهانگشای جوینی ).
افواتلغتنامه دهخداافوات . [ اَف ْ ] (ع اِ) ج ِ فَوْت ، بمعنی شکاف میان دو انگشت . (آنندراج ). ج ِ فوت . (منتهی الارب ).