فوقلغتنامه دهخدافوق . (ع اِ) زبر نره . (منتهی الارب ). || راه نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت . || (اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. (از اقرب الموارد). || گونه ای از سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شرم زن . (
فوقلغتنامه دهخدافوق . [ ف َ ] (ع ق ، اِ) زبر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بالا. بر. زبر. روی . مقابل زیر. مقابل تحت . برتر. بالاتر. (یادداشت مؤلف ). و در اصل ظرف مکان است . (اقرب الموارد) : بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح زآن است فوق طارم پیرو
فوقلغتنامه دهخدافوق . [ ف َ وَ ] (ع اِمص ) کجی و شکستگی است در سوفار تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فوقدیکشنری عربی به فارسیدر بالا , بالا ي , بالا ي سر , نام برده , بالا تر , برتر , مافوق , واقع دربالا , سابق الذکر , مذکوردرفوق , بالا سري , هوايي , بالا , در حال کار
فوغلغتنامه دهخدافوغ . [ ف َ ] (ع مص ) دمیدن بوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فوج و فوح شود.
فوقاءلغتنامه دهخدافوقاء. [ ف َ ] (ع ص ) نره ٔ تیز و باریک سر. (منتهی الارب ). || (اِ) چرخ کلان که به هر دندانه ٔ آن دو سوفار باشد که در آن رسن رود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فوقانیلغتنامه دهخدافوقانی . [ ف َ نی ی ] (ع ص نسبی ) مقابل تحتانی ، و نسبت شاذّی است از فوق . (اقرب الموارد). برین . مقابل زبرین . مقابل تحتانی : طبقه ٔ فوقانی ، اطاق فوقانی . (یادداشت مؤلف ). || حرفی که یک یا چندنقطه بالا دارد. (یادداشت مؤلف ). || جامه ای که بر روی همه ٔ جامه ها پوشند. (یادد
فوقسلغتنامه دهخدافوقس . [ ق ُ ] (معرب ، اِ) (معرب از یونانی فوکس ) از گروه جلبکهای خرمایی رنگ دریازی است و تخته سنگهای دریایی را در اعماق کم میپوشاند. از این جلبک - بمنظور استفاده از رنگ آن ، و ساختن کودهای شیمیایی و استخراج ید - هرساله چندهزار تن استخراج می کنند. تکثیر فوقس ها همیشه بوسیله ٔ
فوقاءلغتنامه دهخدافوقاء. [ ف َ ] (ع ص ) نره ٔ تیز و باریک سر. (منتهی الارب ). || (اِ) چرخ کلان که به هر دندانه ٔ آن دو سوفار باشد که در آن رسن رود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فوقانیلغتنامه دهخدافوقانی . [ ف َ نی ی ] (ع ص نسبی ) مقابل تحتانی ، و نسبت شاذّی است از فوق . (اقرب الموارد). برین . مقابل زبرین . مقابل تحتانی : طبقه ٔ فوقانی ، اطاق فوقانی . (یادداشت مؤلف ). || حرفی که یک یا چندنقطه بالا دارد. (یادداشت مؤلف ). || جامه ای که بر روی همه ٔ جامه ها پوشند. (یادد
فوقسلغتنامه دهخدافوقس . [ ق ُ ] (معرب ، اِ) (معرب از یونانی فوکس ) از گروه جلبکهای خرمایی رنگ دریازی است و تخته سنگهای دریایی را در اعماق کم میپوشاند. از این جلبک - بمنظور استفاده از رنگ آن ، و ساختن کودهای شیمیایی و استخراج ید - هرساله چندهزار تن استخراج می کنند. تکثیر فوقس ها همیشه بوسیله ٔ
دفوقلغتنامه دهخدادفوق . [ دُ ] (ع مص ) دَفق است در تمام معانی . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دفق شود.
دفوقلغتنامه دهخدادفوق . [ دَ ] (ع ص ) اسب ماده ٔ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دفقة. و رجوع به دفقة شود.
خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ َ ] (ع ص ) تیزدهنده . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ناقة خفوق .
خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ ُ ] (ع اِ) باریکی میان اسب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).