اعتبار و درستیسنجیverification & validation, V&Vواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ دو مرحله اعتبارسنجی و درستیسنجی نرمافزار
چربی و روغنoil and grease, fats oil and grease, FOG 2, grease and oilواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از ترکیبات آلی نامحلول در آب، شامل بقایای چربی حیوانی و موم و اسیدهای چرب آزاد و صابون و روغنهای معدنی و روانسازها و برخی مواد غیرچرب، که در فاضلاب یافت میشوند
فصل بعیدلغتنامه دهخدافصل بعید. [ ف َ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از مشارکات در جنس فی الجمله امتیاز دهد، چون : «حساس » نسبت به انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.
طغاتلغتنامه دهخداطغات . [ طُ ] (ع ص ، اِ) طُغاة.ج ِ طاغی : فی الجمله چون آن حدود از طُغات پاک شد. (جهانگشای جوینی ). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی ). و خراسان از طغاة و عداة پاک گشت . (جهانگشای جوینی ).
شکرلنگلغتنامه دهخداشکرلنگ . [ ش َ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه در راه رفتن می لنگد. (ناظم الاطباء). کسی که فی الجمله لنگ باشد. (آنندراج ) (غیاث ) : شود ز باد کج و راست نیشکر لیکن به جلوه های قدش چون رسد شکرلنگ است .مشفقی بخاری (از آنندراج ).
زوال آمدنلغتنامه دهخدازوال آمدن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) از بین رفتن : گفت ای پسر شکر حق بجاآور، ناسپاسی مکن تا زوال نیاید. (قصص الانبیاء ص 157). فی الجمله دولت مجموع بر او زوال آمد. (گلستان ).که بر تخت و ملکش نیامد زوال .<p class
محاماتلغتنامه دهخدامحامات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) حمایت کردن . محاماة : فی الجمله ارکان وسران بر موافقت سلطان در معاطات کؤوس [ از ] محامات نفوس مهمل ماندند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 186). رجوع به محاماة ش
فیلغتنامه دهخدافی . (ع حرف جر) حرف جر است . (منتهی الارب ). حرف جر است و ده معنی دارد: یکی معنی ظرفیت حقیقی « : غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین » (قرآن 2/30-4)، یا ظرفی
فیلغتنامه دهخدافی ٔ. [ ف َی ْءْ ] (ع اِ) سایه ٔ زوال که بعد از گشتن آفتاب باشد. ج ، افیاء، فیوء. || غنیمت . || خراج . || پاره ای از مرغان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بازگشت . (منتهی الارب ). || (مص ) بازگشتن . || غنیمت گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گردیدن س
فیلغتنامه دهخدافی . (از ع ، حرف اضافه ) به معنی «ضرب در»: صد ذرع زمین فی پانزده قران ، هزاروپانصد قران ، یعنی صد ذرع ضرب در پانزده قران . (ناظم الاطباء). ده من نان ، فی دو قران ، دو تومان . (یادداشت مؤلف ).- فی زدن ؛ تعیین قیمت کردن . (یادداشت مؤلف ).
فیلغتنامه دهخدافی . (ع اِ) حرف فاء عربی و فارسی را نیز «فی » نامیده اند : بر دامن کوهسار حلمش سر پیش فکنده قاف چون فی . اثیر اخسیکتی .قاف از کتابت تو یک حرف خواند وز شرم بر اوج امتحان شد گردن شکسته چون فی . <p class="auth
فیلغتنامه دهخدافی . [ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) مخفف فی ٔ. سایه ٔ هر چیز پس از زوال . سایه ٔ هر شی ٔ که بعد از نصف النهار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : خوار خواهد رخ خورشید مگر وقت زوال قصر میمون تورا ناقص از آن گردد فی . <p
داود خوافیلغتنامه دهخداداود خوافی . [ وو دِ خا ] (اِخ ) مولانا عصام الدین از مدرسان و عالمان یگانه ٔ عصر خود بوده است و درهرات تدریس میکرده . وی استاد و معلم سلطان محمود میرزا تیموری بود و منصب صدارت وی یافت و تا آخر عمر در خدمت او میزیست . (رجال حبیب السیر ص 144 و
دختر صوفیلغتنامه دهخدادختر صوفی . [ دُ ت َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ترند. صعوه : باز امشب گوییا با دختر صوفی نشست بر زبان عندلیبان گفتگوی غنچه است . میرزا داراب جویا (آنندراج ).رجوع به صعوه شود.
دسافیلغتنامه دهخدادسافی . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دُسفان . (منتهی الارب )(ذیل اقرب الموارد، از تاج ). رجوع به دُسفان شود.
دروغ بافیلغتنامه دهخدادروغ بافی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دروغ باف بودن .عمل دروغ باف . دروغ بافتن . حیاکت . کذب . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دروغ بافتن و دروغ باف شود.
دره تفیلغتنامه دهخدادره تفی . [ دَرْ رَ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 55هزارگزی شمال باختری دیواندره و 4هزارگزی شمال قشلاق امین ، با 202 تن سکنه . آ