فیریدنلغتنامه دهخدافیریدن . [ دَ ] (مص ) خرامیدن . (برهان ). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین ). || پرنعمت شدن . (برهان ). || تکبر و افاده کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بطر. (یادداشت مؤلف ) : زین و زآن چند بود بر که و مه مر تو را کشّی و فیریدن و غنج . <p clas
فیریدنفرهنگ فارسی عمیدخرامیدن؛ با ناز و تکبر راه رفتن: ◻︎ زاین و زآن چند بُوَد بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی: مجمعالفرس: فیریدن).
فریدنلغتنامه دهخدافریدن . [ ف َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، واقع در 24هزارگزی باختر نائین که دارای ده تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فریدنلغتنامه دهخدافریدن . [ ف َ دَ / ف ِرِ دَ ] (اِخ ) از بلوکات سپاهان و حد شمالی آن خوانسار و گلپایگان ، حد شرقی کرون و دهق ، حد جنوبی چهارمحال و غربی بربرود و جاپلق و بختیاری است . شامل 173 قریه است . مرکز داران و مساحت آن
فردینلغتنامه دهخدافردین . [ ف َ دَ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ فرداست در حالت نصب و جر: لقیته فردین ؛ دیدم او را و با ما دیگری نبود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فردینلغتنامه دهخدافردین . [ ف َ دَ ] (اِخ ) فلاتی است دور و در شعر طرفةبن عبد مذکور است . (معجم البلدان ).
فیرندگیلغتنامه دهخدافیرندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) بطر. تکبر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فیر و فیریدن شود.
دأصلغتنامه دهخدادأص .[ دَ ءَ ] (ع مص ) فیریدن و سخت شادان شدن . || آکنده گوشت شدن شتران از فربهی . (منتهی الارب ).