فیصللغتنامه دهخدافیصل . [ ف َ ص َ ] (اِخ ) (... اول ) (1883 - 1923م .) در مکه تولد یافت . وی پسر شریف حسین بود و در سال 1921 م . به سلطنت عراق رسید. (از اعلام المنجد).
فیصللغتنامه دهخدافیصل . [ ف َ ص َ ] (اِخ ) (... دوم ) فرزند غازی اول (متولد 1935 م .) بود و در سال 1953 م . پادشاه عراق شد. (اعلام المنجد). وی آخرین پادشاه عراق بود و در 14 تموز <span class="
فیصللغتنامه دهخدافیصل . [ ف َ ص َ ] (ع ص ، اِ) حاکم . || حکم که حق و باطل جدا کند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- حکم فیصل ؛ حکم نافذ و روان .- حکومت فیصل ؛ حکومت نافذ و روان .- طعنة فیصل ؛ زخم که جدایی کن
فیصلفرهنگ فارسی معین(فَ یا فِ صَ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) حاکم ، قاضی . 2 - (اِ.) داوری بین حق و باطل . 3 - شمشیر تیز.
پردیس فسیل،پارک فسیلfossil parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است حفاظتشده با نهشتههای غنی از فسیل
فسللغتنامه دهخدافسل . [ ف َ ] (ع اِ) شاخ انگور نشاندنی . (منتهی الارب ). شاخه ٔ رز که برای نشاندن بریده شده . (از اقرب الموارد). || (ص ) مرد فرومایه ٔ ناکس و بیمروت . ج ، افسل ، فسال ، فُسل ، فسول ، فسولة، فسلاء. || (مص ) از شیر بازکردن کودک . (منتهی الارب ).
فسللغتنامه دهخدافسل . [ ف َ س ِ ] (ع اِ) درخت خرد خرما. (آنندراج ). مصحف فسیل است . رجوع به فسیل شود.
فیصلهلغتنامه دهخدافیصله . [ ف َ / ف ِ ص َ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، اِ) فیصل . مأخوذ از فیصل عربی است ودر مآخذ لغت عرب استعمال و ضبط آن دیده نشده است .- فیصله دادن ؛ فیصل دادن . حل و فصل کردن . به پایان
فیصلیلغتنامه دهخدافیصلی . [ ف َ ص َ لی ی ] (ع ص ، اِ) حاکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فیصل . رجوع به فیصل شود.
فیصلهفرهنگ فارسی عمیدحلوفصل کارها.⟨ فیصله دادن: (مصدر متعدی) به انجام رساندن کارها؛ خاتمه دادن.
فیصلهلغتنامه دهخدافیصله . [ ف َ / ف ِ ص َ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، اِ) فیصل . مأخوذ از فیصل عربی است ودر مآخذ لغت عرب استعمال و ضبط آن دیده نشده است .- فیصله دادن ؛ فیصل دادن . حل و فصل کردن . به پایان
فیصلیلغتنامه دهخدافیصلی . [ ف َ ص َ لی ی ] (ع ص ، اِ) حاکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فیصل . رجوع به فیصل شود.
فیصلهفرهنگ فارسی عمیدحلوفصل کارها.⟨ فیصله دادن: (مصدر متعدی) به انجام رساندن کارها؛ خاتمه دادن.