قائم اللیللغتنامه دهخداقائم اللیل . [ ءِ مُل ْ ل َ ] (ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
بادامک کلون بارگُنجcontainer door locking bar cam, container camواژههای مصوب فرهنگستانبادامکهایی در دو سر کلون بارگُنج که با چرخش آنها درِ بارگُنج قفل میشود
میلبادامک دودexhaust camshaft, exhaust cam, exhaust valve camواژههای مصوب فرهنگستاندر موتورهای دومیلبادامکبالا (DOHC)، میلبادامکی که سوپاپهای دود را باز و بسته میکند
قایم/ غایب باشک ،قایم موشکگویش تهرانیبازی کودکان که کسی چشم میگذارد و بقیه مخفی میشوند هر کدام را که پیدا کرد میگوید سُک سُک
اسودلغتنامه دهخدااسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس . وی صاحب عبداﷲ، و صائم الدهر و قائم اللیل بود و در سنه ٔ اربع و سبعین (74 هَ . ق .). درگذشت . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 244).
شب خیزلغتنامه دهخداشب خیز. [ ش َ ] (نف مرکب ) شب خیزنده . آنکه شبها برخیزد. (آنندراج ). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل : عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام ). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل . شب زنده دار. || چیزی که شب برخیزد مثل ناله ٔ شب خیز. (فرهنگ نظام )
شب بازلغتنامه دهخداشب باز. [ ش َ ] (نف مرکب ) شخصی که شبها بازی کند و صورتهای مختلف از پس پرده نماید. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). کسی که در نمایش شب کار کند. (فرهنگ نظام ). کسی که در شب بازی کند و از پس پرده صورتهای گوناگون بنمایاند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و امروزه به کسانی گفته شود که ش
کعب مامةلغتنامه دهخداکعب مامة. [ ک َ ب ِ م َ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول اکرم بود و روزگار در نهایت زهد و سخا گذراند. صائم الدهر و قائم اللیل بود و همیشه بخاطر داشت اگر طاعت او بمیزان قبول سنجیده آید مژده ٔ آن بگوش خویش بشنود. روزی هنگام افطار که حرارت شدت و حدت داشت آب سردی که برای خود آماده کرده ب
صائملغتنامه دهخداصائم . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از صوم . روزه دار. || هر بازدارنده ای خود را از طعام و کلام و سیر و نکاح و جز آن . (منتهی الارب ). || ایستاده و برپای . ج ، صوام ، صیام ، صُوّم ، صیم ، صیّم ، صیامی . || نام روده ٔ دوم از جمله ٔ شش روده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). نام یکی از امع
قائملغتنامه دهخداقائم . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) بامراﷲ، محمد نزاربن عبداﷲ المهدی ، مکنی به ابی القاسم خلیفه ٔ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال 322 هَ . ق . جانشین پدر گردید. دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشک
قائملغتنامه دهخداقائم . [ ءِ ] (اِخ ) ابن متوکل ملقب به القائم بامراﷲ و مکنی به ابوالعقا. از خلفای عباسی مصر است که پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه شد و از شجاعت و جلالت و ابهت خلافت بی بهره نبود در عهد او به سال 857 هَ . ق . ملک ظاهر جقمق بمرد و فرزند او
قائملغتنامه دهخداقائم . [ ءِ ] (اِخ ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است . (معجم البلدان ).
قائملغتنامه دهخداقائم . [ ءِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان . رجوع به مهدی شود.
قائملغتنامه دهخداقائم . [ ءِ ] (ع ص ) ایستاده . (منتهی الارب ). برخاسته . بپای . برپا. برپای : کانک قائم فیهم خطیباًو کلهم قیام للصلاة. (تاریخ بیهقی ص 192). || پابرجا و استوار:</sp
حجت قائملغتنامه دهخداحجت قائم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ءِ ] (اِخ ) حجةالقائم . لقب امام دوازدهم شیعه . حجت عصر. مهدی موعود.
حجةالقائملغتنامه دهخداحجةالقائم . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ ءِ ] (اِخ ) رجوع به حجة القائم (ردیف ح ج ت ) شود.
حجةالقائملغتنامه دهخداحجةالقائم . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ ءِ ] (الَ ...) (اِخ ) لقب خاص امام دوازدهم شیعه است حجت قائم . حجت عصر. مهدی موعود.
خط قائملغتنامه دهخداخط قائم . [ خ َطْ طِ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است که پس از تقاطع با صفحه یا خطی زاویه ٔ قائمه میسازد.