قابضلغتنامه دهخداقابض . [ ب ِ ] (ع ص ) میراننده . || گیرنده . (ناظم الاطباء). به پنجه گیرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در مشت گیرنده . (ناظم الاطباء). || درآورنده . بیرون کشنده . قابض روح : قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم
قابضفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) دارویی که باعث ایجاد خشکی در رودهها و رفع اسهال میشود.۲. [قدیمی] گیرنده.۳. [قدیمی] درمشتگیرنده.۴. [قدیمی] تنگکننده.۵. [قدیمی] درهمکشنده.
کابتلغتنامه دهخداکابت . [ ب ِ ](ع ص ) نعت فاعلی از کبت . هلاک سازنده . به روی دراندازنده . بر زمین افکننده . بر روی افکننده : اباحسن لاتبعدّن و کلنالهلکک مفجوع له الحزن کابت .فلم یتفقدنی من العلم واحدهراق اناءالعلم بعدک کابت .ابواحمد یحیی بن علی منج
کیابدفرهنگ نامها(تلفظ: kiyābod) (کیا + بُد/ bod-/ (پسوند محافظ و مسئول)) ، به معنی نگهبان پادشاهان و بزرگان ، نگهدارندهی سروران .
قابض ارواحلغتنامه دهخداقابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. (روضة العقول ). جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل : محمد مصطفی که خواجه ٔ هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری ص
قابضةلغتنامه دهخداقابضة. [ ب ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث قابض . || عضلات قابضه ؛ عضلاتی باشد که سینه را و اندامهای دم زدن را فراز هم آرد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را که از حرارت دل سوخته بیرون کند و عضله های قابضه هشت عضله است ، از هر سوی چهار عضله . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
قابضیلغتنامه دهخداقابضی . [ ب ِ ] (حامص ) تحصیل مالیات دیوانی کردن : اکثر اوقات به صاحبجمعی و قابضی قیام مینمود. (دستور الوزراء ص 453).
قابضاتلغتنامه دهخداقابضات . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قابضة. چیزهائی که قبض کند و درهم کشد. ترنجیده کننده . (ناظم الاطباء). ادویه ٔ قابضه . || چیزهای زمخت . (ناظم الاطباء). || دنده ها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
قابض ارواحلغتنامه دهخداقابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. (روضة العقول ). جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل : محمد مصطفی که خواجه ٔ هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری ص
قابض جریمهلغتنامه دهخداقابض جریمه . [ ب ِ ض ِ ج َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که تاوان و جریمه در نزد وی جمع میشود. (ناظم الاطباء).
astringentدیکشنری انگلیسی به فارسیرطوبت، جمع کننده، قابض، گس، تند و تیز، داروی قابض، سخت گیر، دقیق، شاق
مادة مقلصةدیکشنری عربی به فارسیگس , قابض , جمع کننده , سفت , داروي قابض , سخت گير , دقيق , طاقت فرسا , شاق , تند و تيز
قابضةلغتنامه دهخداقابضة. [ ب ِ ض َ ] (ع ص ) تأنیث قابض . || عضلات قابضه ؛ عضلاتی باشد که سینه را و اندامهای دم زدن را فراز هم آرد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را که از حرارت دل سوخته بیرون کند و عضله های قابضه هشت عضله است ، از هر سوی چهار عضله . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
قابضیلغتنامه دهخداقابضی . [ ب ِ ] (حامص ) تحصیل مالیات دیوانی کردن : اکثر اوقات به صاحبجمعی و قابضی قیام مینمود. (دستور الوزراء ص 453).
قابض ارواحلغتنامه دهخداقابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. (روضة العقول ). جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل : محمد مصطفی که خواجه ٔ هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری ص
قابض جریمهلغتنامه دهخداقابض جریمه . [ ب ِ ض ِ ج َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که تاوان و جریمه در نزد وی جمع میشود. (ناظم الاطباء).
قابض مالیاتلغتنامه دهخداقابض مالیات . [ ب ِ ض ِ ] (ص مرکب ) آنکه مالیات در نزد وی جمع میگردد. (ناظم الاطباء).
مقابضلغتنامه دهخدامقابض . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مقبض . (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رزم کوشان از مقابض سیف دست کشیده بدل شمشیر دست به گردن خوبان کمان ابرو حمایل ساختند. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 147). اﷲیارخا