قابلهفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را میگیرد؛ ماما.۲. [قدیمی] دایه. ٣. [قدیمی] = قابل
کوبلهلغتنامه دهخداکوبله . [ ب َ ل َ / ل ِ / ک َ / کُو ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) موی سر و کله ٔ سر آدمی باشد. (برهان ) (آنندراج ). موی فرق سر و موی کله ٔ سر. (ناظم
کابیلهلغتنامه دهخداکابیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) هاون باشد. (صحاح الفرس ). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس ) (اوبهی ). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن ) : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست . <p class=
قابلةلغتنامه دهخداقابلة. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) قابله . نعت فاعلی مؤنث از قبول . پذیرنده . || زن شایسته . رجوع به قابل شود. || ماما. پیشدار. (زمخشری ). مام ناف . (منتهی الارب ). ماماچه . زنی که بچه زایاند. واردن . واردین . (ناظم الاطباء) : همه را زاد به یکدفعه نه پیشی
مقابلهلغتنامه دهخدامقابله . [ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) رویارویی و مواجهه . (ناظم الاطباء). مقابلة : ملک حسین را... با امیر مسعود مقابله روی نمود. (حبیب السیر خیام ج <span class="hl" dir="
جبر و مقابلهلغتنامه دهخداجبر و مقابله . [ ج َ رُ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علمی است از فنون حساب که دانسته میشود بآن بسیاری از مجهولات عددیه بزیادت کردن و کم کردن اعداد در مبادی مطلوب ، چه جبر در اصطلاح این عل
تنوین مقابلهلغتنامه دهخداتنوین مقابله . [ ت َن ْ، ن ِ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنوینی است که به آخر جمعهای مؤنث سالم عربی درآید چنانکه در مسلمات و مؤمنات و نظائر آن . برخی گویند این بدل از نون جمع مذکر سال
مقابلهفرهنگ فارسی عمید۱. روبارو شدن.۲. دو چیز را با هم برابر کردن؛ روبهرو کردن.۳. (ادبی) در بدیع، نوعی تضاد که مابین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد، مانندِ این شعر: سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱: ۴۳۱).