قاتللغتنامه دهخداقاتل . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قتل . کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی . کشنده . (ناظم الاطباء). قتل کننده . (آنندراج ). هلاک کننده . (ناظم الاطباء). آدم کش . خونخوار. ج ، قاتلین . قاتلون . قتله . قتال : ز بادش خون هم
قاتلدیکشنری عربی به فارسیکشنده , مهلک , مصيبت اميز , وخيم , وابسته به ادمکشي , وابسته به مرگ کشنده , مرگ اور
سیاهة کتِلCattell inventoryواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة خودگزارشگری (self-report)هایی که براساس بررسی ویژگیهای شخصیتی بهکمک تحلیل عوامل تهیه میشود و یکی از معروفترین آنها پرسشنامة شانزدهعاملی شخصیت است
قاتلانلغتنامه دهخداقاتلان . [ ت ِ ] (اِ) ج ِ فارسی قاتل . کشندگان .- بر قاتلان گفتن ؛ کنایه از ختم شدن کار. بانجام رسیدن امر. و این مأخوذ است از عبارت «بر قاتلان ابی عبداﷲ لعنت » که در آخر تعزیه میگفتند، علامت اینکه تعزیه تمام شد.
قاتلهم الغتنامه دهخداقاتلهم ا. [ ت َ ل َ هَُ مُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ نفرینی ) در مقام نفرین گفته شود. خدا بکشد ایشان را. یلعنهم اﷲ و یخزیهم .
قاتلینلغتنامه دهخداقاتلین . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاتل ، در حالت نصبی وجری . قاتلان . کشندگان . آدم کشان . رجوع به قاتل شود.
قاتل نفسهلغتنامه دهخداقاتل نفسه . [ ت ِ ل ُ ن َ س ِ ] (ع اِ مرکب ) شامل کافور و فرفیون و مانند آن است که بنفسه تحلیل و نقصان پذیر باشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از اشق است . جنسی از آس است . (مفاتیح ).
قاتل ابیهلغتنامه دهخداقاتل ابیه . [ ت ِ ل ِ اَ ] (اِ مرکب ) نباتی است که مگس کشد و قابض است . بنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بنج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی و قرابادین ). نزد بعضی بیداسقان و نزد جمعی قطلب است . معنی او به لغت پارسی چنان باشد که کشنده ٔ پدر خویش و او را قرناروس هم گویند. اگر میوه ٔ او را م
قاتل الحیتانلغتنامه دهخداقاتل الحیتان . [ ت ِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) لاغیه است . (فهرست مخزن الادویه ). و ماهی زهرج را نیز نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به قاتل السمک شود.
قاتل الذئبلغتنامه دهخداقاتل الذئب . [ ت ِ لُذْ ذِءْ ] (ع اِ مرکب ) نام داروئی است . (ناظم الاطباء). خانق الذئب . داروئی است که گرگ و پلنگ را هلاک کند. مازریون .(ذخیره ). محمد زکریا در کتاب حاوی آورده است که قاتل الذئب نباتی است که قوت آن بقوت خانق النمر مشابهت تمام دارد جز آنکه گرگی را هلاک کند و ا
قاتل السمکلغتنامه دهخداقاتل السمک . [ ت ِ لُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) لاغیه است . ماهی زهرج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قاتل الحیتان شود.
جوز مقاتللغتنامه دهخداجوز مقاتل . [ ج َ / جُو زِ م ُ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز ماثل است . رجوع به جوز ماثل شود.
متقاتللغتنامه دهخدامتقاتل . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) کارزارکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || بهم کشتن نماینده . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). هم دیگر را کشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاتل شود.
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) گزر. جزر. (مهذب الأسماء) (السامی فی الأسامی ). زردک . حویج .
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ] (اِخ ) ضریر. از جمله ٔ شعراء عرب ملازم درگاه داعی کبیر. او نوبتی قصیده ای در مدح داعی در سلک نظم کشیدکه مصراع اولش این است : اﷲ فرد و ابن زید فرد. و چون داعی این مصراع شنید بانگ بر شاعر زد و خود را از مسند بیفکند و سر برهنه کرد و روی بر خاک نهاد و ابو