قاتل النمرلغتنامه دهخداقاتل النمر. [ ت ِ لُن ْ ن َم َ ] (ع اِ مرکب ) خانق النمر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در نزد بعضی مازریون سیاه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
سیاهة کتِلCattell inventoryواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة خودگزارشگری (self-report)هایی که براساس بررسی ویژگیهای شخصیتی بهکمک تحلیل عوامل تهیه میشود و یکی از معروفترین آنها پرسشنامة شانزدهعاملی شخصیت است
قاتللغتنامه دهخداقاتل . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قتل . کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی . کشنده . (ناظم الاطباء). قتل کننده . (آنندراج ). هلاک کننده . (ناظم الاطباء). آدم کش . خونخوار. ج ، قاتلین . قاتلون . قتله . قتال : ز بادش خون هم
قاتلدیکشنری عربی به فارسیکشنده , مهلک , مصيبت اميز , وخيم , وابسته به ادمکشي , وابسته به مرگ کشنده , مرگ اور
قوینطنلغتنامه دهخداقوینطن . [ی َ طَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است که آن را به عربی خانق النمر گویند و آن نوعی از ماذریون است . چون پلنگ و یوز بخورند خناق بهمرسانند و بمیرند و بدین سبب قاتل النمر خوانند. (برهان ) .
خمالیونلغتنامه دهخداخمالیون . [ خ َ] (اِ) نوعی از مازریون سیاه است و بعضی گویند خربق سیاه است که آن را به عربی خانق النمر یا قاتل النمر خوانند. اصل این کلمه یونانی است . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خامالیون . رجوع به خامالیون شود.
ادادالغتنامه دهخداادادا. [ اَدْ دا ] (اِ) اداد. بلغت بربری اشخیص است که اسدالارض عبارت از او باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بلغت بربری نوعی از مازریون است و آن سفید و سیاه میباشد، سفید آنرا ادادای ابیض گویند وبعربی اشخیص خوانند و سیاه آن را ادادای اسود گویندو خانق النمر و قاتل النمر خوانند. استسق
خامالاونلغتنامه دهخداخامالاون . [ وُ ](معرب ، اِ) بیونانی دوائی است که آن را مازریون گویند و آن دو قسم است : سیاه و سفید. سیاه آن را خامالاون مالس گویند و بعربی قاتل النمر و خانق النمر خوانند، چه هرگاه پلنگ و یوز آن را بخورند البته بمیرند و سفید آن را خامالاون لوقس گویند. بعضی گویند سپند مصری است
خانق النمرلغتنامه دهخداخانق النمر. [ ن ِ قُن ْ ن َ م ِ ] (ع اِ مرکب ) نوعی گیاه سمی است . در اختیارات بدیعی آمده : خانق النمر را قاتل النمر گویند که مخصوص است به پلنگ که آن را زودتر میکشد و آن نوعی از مازریون است . بتحقیق ، اگر چه بعضی گویند اسقیل است و بعضی گویند خربق سیاه است و این هر دو قول خلاف
قاتللغتنامه دهخداقاتل . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قتل . کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی . کشنده . (ناظم الاطباء). قتل کننده . (آنندراج ). هلاک کننده . (ناظم الاطباء). آدم کش . خونخوار. ج ، قاتلین . قاتلون . قتله . قتال : ز بادش خون هم
قاتلدیکشنری عربی به فارسیکشنده , مهلک , مصيبت اميز , وخيم , وابسته به ادمکشي , وابسته به مرگ کشنده , مرگ اور
جوز مقاتللغتنامه دهخداجوز مقاتل . [ ج َ / جُو زِ م ُ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز ماثل است . رجوع به جوز ماثل شود.
متقاتللغتنامه دهخدامتقاتل . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) کارزارکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || بهم کشتن نماینده . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). هم دیگر را کشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاتل شود.
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) گزر. جزر. (مهذب الأسماء) (السامی فی الأسامی ). زردک . حویج .
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ] (اِخ ) ضریر. از جمله ٔ شعراء عرب ملازم درگاه داعی کبیر. او نوبتی قصیده ای در مدح داعی در سلک نظم کشیدکه مصراع اولش این است : اﷲ فرد و ابن زید فرد. و چون داعی این مصراع شنید بانگ بر شاعر زد و خود را از مسند بیفکند و سر برهنه کرد و روی بر خاک نهاد و ابو