قاذورهفرهنگ فارسی عمید۱. نجاست، از قبیل ادرار و مدفوع.۲. کار زشت.۳. گناه فاحش.۴. زنا.۵. پلیدی.۶. مردار.۷. کسی که بهسبب بدخویی با دیگران مراوده و آمیزش نداشته باشد.
قاذورةلغتنامه دهخداقاذورة. [ رَ ] (ع ص ) مرد بدخوی و غیرتمند. || مردی که مکروه و ناخوش دارد چیزی را پس نخورد آن را. || مردناآمیزنده به مردم از بدخوئی . || شتر که در کرانه فروخوابد از شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (اِمص ) پلیدی و نجاست .(آنندراج ). || فاحشگی و زنا. (منتهی ا
قادمفرهنگ فارسی معین(دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - مسافری که از سفر بازآید. 3 - پیشرو. (?(قاذورات [ ع . ] (اِ.) جِ قاذوره . پلیدی ها، نجاست ها.
قاذورةلغتنامه دهخداقاذورة. [ رَ ] (ع ص ) مرد بدخوی و غیرتمند. || مردی که مکروه و ناخوش دارد چیزی را پس نخورد آن را. || مردناآمیزنده به مردم از بدخوئی . || شتر که در کرانه فروخوابد از شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (اِمص ) پلیدی و نجاست .(آنندراج ). || فاحشگی و زنا. (منتهی ا
قاذوراتلغتنامه دهخداقاذورات . (ع اِ) ج ِ قاذورة. || پلیدیها ونجاستها (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناپاکیها. (ناظم الاطباء) : امیر ناصرالدین بفرمود تا بعضی از قاذورات در آن چشمه انداختند. هرکس که از این قاذورات تناول کردی بر جای بیفتادی و جان بدادی . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). ا
بدخویلغتنامه دهخدابدخوی . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخلق . زشت خوی . تندخو. مقابل خوش خوی . نیکخوی . (فرهنگ فارسی معین ). اَعوَج . خَزَنزَر. خُنُدب . شِغّیر. شِنّیر. شَکِس . شَکِص . صَنّارة.عَبقان . عَبقانَة. عَدَبّس . عِض ّ. عِظیَر. عَفَرجَع. عَفَنجَش . عُقام . عَکَص . قاذورة. لَعو. مُعَربِد. وَعِق