قارلغتنامه دهخداقار. (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . در 7000 گزی جنوب خاور سنندج و 2000گزی خاور شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . در دامنه واقع و هوای آن سردسیری است . 171</sp
قارلغتنامه دهخداقار. (ترکی ، اِ) برف . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : چشم این دائم سپید از اشک حسرت همچو قارروی آن دائم سیاه از آه محنت همچو قیر. انوری .تا چو قیر است و قار در شب و روزساحت و عرصه ٔ قفار و بحارروز خصمت سیاه
قارلغتنامه دهخداقار. (ع اِ) قیر. (برهان ) (قاموس ). قیر که بر کشتی و جز آن مالند. (آنندراج ). زفت . زفت رومی : بکشتند از ایشان ده و دو هزارهمی دود و آتش برآمد چو قار. فردوسی .به دیده چو قار و به رخ چون بهارچو می خورده و چشم او