قارحلغتنامه دهخداقارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح . ناقة قارح و قارحه ایضاً. ج ، قوارح ، قُرَّح و مقاریح نیز بندرت آمده است . (منتهی الارب ). || ناقه ای که حمل آن پیدا و نمایان شده باشد.
قارحفرهنگ فارسی عمید۱. ریشکننده؛ زخمزننده.۲. ستور تمامدندان؛ چهارپایی که دندانهای نیش او درآمده باشد.
پیکارگهلغتنامه دهخداپیکارگه . [ پ َ / پ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیکارگاه . میدان جنگ . حربگاه . جنگ جای . رزمگه : از برای آنکه در پیکارگه روی هواپرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. مسعودسعد.دوزخی شد عرصه
چکارهلغتنامه دهخداچکاره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) (از: چه + کار + هَ ، پسوند) اهل چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل . || (ص مرکب ) نابکار. (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || باطل و بیفایده . (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || در تداول عامه ،کنایه
مقاریحلغتنامه دهخدامقاریح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قارح ، شاذ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ قارح ، به معنی ستور تمام دندان . (آنندراج ). ستوران تمام دندان . (ناظم الاطباء).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن قارح . علی بن منصوربن طالب حلبی ، ملقّب به دوخلة و مشهور به ابن قارح و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی حلبی (ابن منصوربن ...) شود.
همرفشدهلغتنامه دهخداهمرفشده . [ هََ رَ ش ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) اسبی که داخل در پنج سالگی شده و همه ٔ دندانهایش برآمده باشد، و به جای فا، واو هم گفته اند که همروشده باشد، و به عربی قارح خوانند. (برهان ).