قارهلغتنامه دهخداقاره . [ رَ ] (اِخ ) (یوم قاره ) روزی است از روزهای تاریخی عرب . (معجم البلدان ). رجوع به «ذوقارة» و «قارة اهوی » شود.
قارهلغتنامه دهخداقاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان ).
قارهلغتنامه دهخداقاره . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
قارهلغتنامه دهخداقاره . [ رَ ] (اِخ )کوهی است به بحرین . (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
قارهلغتنامه دهخداقاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
پیکارگهلغتنامه دهخداپیکارگه . [ پ َ / پ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیکارگاه . میدان جنگ . حربگاه . جنگ جای . رزمگه : از برای آنکه در پیکارگه روی هواپرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. مسعودسعد.دوزخی شد عرصه
چکارهلغتنامه دهخداچکاره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) (از: چه + کار + هَ ، پسوند) اهل چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل . || (ص مرکب ) نابکار. (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || باطل و بیفایده . (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || در تداول عامه ،کنایه
خیز قارهcontinental rise, continental apronواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از حاشیۀ قاره، بین شیب قاره و دشت مغاکی، با شیبی بسیار کم
رانۀ قارهایcontinental drift, continental displacementواژههای مصوب فرهنگستانفرضیۀ تشکیل قارهها از راه قطعهقطعه شدن و حرکت قطعهها بر سطح زمین
اقلیم قارهایcontinental climateواژههای مصوب فرهنگستاناقلیم منطقۀ درونی خشکی وسیعی در ابعاد قاره، دور از تأثیرات مستقیم اقیانوسها
گردشگر بینقارهایlong-haul touristواژههای مصوب فرهنگستانبازدیدکنندهای که از قارهای به قارۀ دیگر سفر میکند
ساز و نقارهلغتنامه دهخداساز و نقاره . [ زُ ن َق ْ قا / ن َ قا رَ / رِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و دهل . ساز و سرنا. ساز ونواز. تار و تنبک . تار و طنبور. رجوع به ساز شود.
نقارهلغتنامه دهخدانقاره . [ ن َ / ن َق ْ قا رَ / رِ ] (از ع ، اِ) نوبت و کوس . (آنندراج ). نوبت و نوعی از طبل کوچک و کوس و کوست . (ناظم الاطباء). تبیره . (یادداشت مؤلف ). نوعی طبل کوچک دوتائی . دو طبل کوچک متصل بهم ، یکی بزرگ
تقارهلغتنامه دهخداتقاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) تغاره ، صاحب منتهی الارب در ذیل اصبص آرد: ... لگن و تقاره یا کاسه ٔ بزرگ . رجوع به تغاره شود.