قارونلغتنامه دهخداقارون . (اِخ ) قارون عموزاده ٔ موسی صورتی زیبا داشت و در حفظ تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود. ولی در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت و همواره کار بنی اسرائیل را آشفته و بی سامان میخواست خدا ثروتی عظیم به قارون ارزانی داشته بود چندان که چندین نفر زورمند
قارونلغتنامه دهخداقارون . (اِ) نام گیاهی است که آن را اوج خوانند. (آنندراج ). فریز که گیاهی است خوشبوی و در تداوی به کار آید. (منتهی الارب ).
قارونلغتنامه دهخداقارون . (اِخ ) محلی در 478هزارگزی طهران میان دورود و بیشه واقع و آنجا ایستگاه راه آهن است .
قارونفرهنگ فارسی عمیدثروتمند. Δ دراصل، نام مردی ثروتمند از بنیاسرائیل و پسرعموی حضرت موسی بود که گنجهای بسیار داشت، اما بیاندازه بخیل و جاهطلب بود: ◻︎ قارون هلاک شد که چهلخانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی: ۷۴).
قارونفرهنگ فارسی معین[ معر. ] 1 - (اِ.) طبق روایات ، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود. 2 - (ص .) (کن .) کسی که دارای مال فراوان باشد.
کارونلغتنامه دهخداکارون . [ رُ ] (اِخ ) یکی از رب النوعهای قدیم یونان بود که او را پسر شب می پنداشتند. (تمدن قدیم ، تألیف فوستل دو کولانژ، ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ص 496).
کارونلغتنامه دهخداکارون . (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن بین اهواز به بندر شاهپور است . این ایستگاه در 821هزارگزی تهران و 2هزارگزی خاور ایستگاه اهواز واقع و جزء شهر اهواز است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
کارونلغتنامه دهخداکارون . [ رُ ] (اِخ ) اگوستن - ژوزف . متولد به سال 1778، سرهنگ دوم دوره ٔ امپراطوری اول فرانسه . وی به سال 1820 سردسته ٔ توطئه ای موسوم به «بلفور» بود و به سال 1822 تیرباران
قارونیلغتنامه دهخداقارونی . (اِخ ) سید ناصربن سلیمان قارون . بحرانی ، شاعری بزرگ و ادیبی سخنور بوده در شعر و نثر دستی توانا داشته است . جعفربن کمال الدین بحرانی گوید، روزی در مسجد سدره در قریه ٔ حد حفص از قرای بحرین در مجلس درس و بحثی نشسته بودم و عالم و دانشمند عصر سید حسین بن عبدالرؤف در هما
قارونیلغتنامه دهخداقارونی . (ص نسبی ) نسبت است به قارون .- گنج قارونی ؛ گنج قارون : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است . (سندبادنامه ص 231).
قارونیهلغتنامه دهخداقارونیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) نام محلی است و ابن قلاقس شاعر در ضرورت شعر آن را به قارون مبدل ساخته است : و ترکتها والنوء ینزل راحتی عن مال قارون الی قارون .(معجم البلدان ج 4).
گنج قارونلغتنامه دهخداگنج قارون . [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) گنج روان . گنجی که قارون از زر و سیم فراهم آورده بود و بزرگی و فراوانی آن قوم موسی را بشگفتی انداخت . در شأن آن گنج در ذیل سوره ٔ 28 (قَصَص ) آیه ٔ 76 آمده است : ان قارون کان م
قارون دژلغتنامه دهخداقارون دژ. [ دِ ] (اِخ ) نام قلعه ای است . (حبیب السیر خیام ج 2 ص 651 و 652 و چ قدیم ج 3 ص 233 و <span clas
قاروجلغتنامه دهخداقاروج . (اِخ ) در زبان عبری نام قارون است . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 95). رجوع به قارون شود.
بیشهلغتنامه دهخدابیشه . [ش ِ ] (اِخ ) محلی در 495هزارگزی طهران میان قارون و سپیددست و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).
تیمارخوارهفرهنگ فارسی عمیدغمگین؛ اندوهگین: ◻︎ تنت قارون شدهست و جانْت مفلس / یکی شاد و دگر تیمارخواره (ناصرخسرو: ۴۶۱).
وَيْکَأَنَّفرهنگ واژگان قرآنوای مثل اینکه - وه! گویی ( کلمه وي کلمهاي است که در هنگام اظهار ندامت استعمال ميشود ، و بسا هم ميشود که در مورد تعجب به کار ميرود ، و هر دو معنا با عبارت "وَيْکَأَنَّ ﭐللَّهَ يَبْسُطُ ﭐلرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ" ميسازد ، هر چند که معناي اول زودتر به ذهن ميرسد . واین سخن کساني است که آرزو
قارون دژلغتنامه دهخداقارون دژ. [ دِ ] (اِخ ) نام قلعه ای است . (حبیب السیر خیام ج 2 ص 651 و 652 و چ قدیم ج 3 ص 233 و <span clas
قارون شدنلغتنامه دهخداقارون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شودکه طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی (بوستان ).قارون گرفتمت که شدی در توانگری سگ نیزبا قلاده ٔ زرین همان سگ است .سعدی .<
قارونیلغتنامه دهخداقارونی . (اِخ ) سید ناصربن سلیمان قارون . بحرانی ، شاعری بزرگ و ادیبی سخنور بوده در شعر و نثر دستی توانا داشته است . جعفربن کمال الدین بحرانی گوید، روزی در مسجد سدره در قریه ٔ حد حفص از قرای بحرین در مجلس درس و بحثی نشسته بودم و عالم و دانشمند عصر سید حسین بن عبدالرؤف در هما
قارونیلغتنامه دهخداقارونی . (ص نسبی ) نسبت است به قارون .- گنج قارونی ؛ گنج قارون : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است . (سندبادنامه ص 231).
قارونیهلغتنامه دهخداقارونیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) نام محلی است و ابن قلاقس شاعر در ضرورت شعر آن را به قارون مبدل ساخته است : و ترکتها والنوء ینزل راحتی عن مال قارون الی قارون .(معجم البلدان ج 4).
گنج قارونلغتنامه دهخداگنج قارون . [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) گنج روان . گنجی که قارون از زر و سیم فراهم آورده بود و بزرگی و فراوانی آن قوم موسی را بشگفتی انداخت . در شأن آن گنج در ذیل سوره ٔ 28 (قَصَص ) آیه ٔ 76 آمده است : ان قارون کان م
اقارونلغتنامه دهخدااقارون . [ اَ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی و بعضی گویند رومی است و آن دوایی است که بفارسی اگر و بعربی عودالوج خوانند و سطبر و گره دار و سفید باشد، قوت باه دهد. (برهان ) (آنندراج ). ریشه ایست معطر و محرک ، آنرا بفارسی اگر و بعربی وُج گویند. (ناظم الاطباء).