قاسیلغتنامه دهخداقاسی . (اِخ ) ابن سمکان نقیب . از محدثان است . وی از نجیب حرانی روایت شنیده است . (الدرر الکامنة ج 3 ص 241).
قاسیلغتنامه دهخداقاسی . (ع ص ) سخت . سخت دل . (ناظم الاطباء). سخت و سیاه دل . (غیاث ). سنگدل . دل سخت ، قسی : آن دل قاسی که سنگین خواندندنامناسب بد مثالی راندند. مولوی (مثنوی ).ج ، قُسات .
کاشیلغتنامه دهخداکاشی . (اِخ ) حسن آملی المولد و المنشاء کاشانی الاصل امامی المذهب کاشی اللقب و گاهی به احسن المتکلمین ملقب از افاضل شعرای قرن هفتم هجرت و یا خود اوائل قرن هشتم را نیز دیده ، شاعری است ماهر و متقی و جلیل القدر و عظیم الشأن و معاصر علامه ٔ حلی متوفی به سال <span class="hl" dir
قیاسیلغتنامه دهخداقیاسی . (ص نسبی ) منسوب به قیاس . || برطبق قاعده . مقابل سماعی . حکم مطرد در همه ٔ افراد.و آن در مواردی است که ضابطه و قاعده ٔ کلی وجود داشته باشد و در افراد مشابه بحکم آن قاعده قیاس رود.- تصحیح قیاسی ؛ به حدس و قرائن . (یادداشت مؤلف ).
قاسیونلغتنامه دهخداقاسیون . [ سی یو ] (اِخ ) نام کوهی است مشرف بر شهر دمشق . در آن کوه غارهائی است که آثار پیمبران در آنها یافت میشود و در دامنه ٔ آن قبوری از صلحاء است . این کوهی است مقدس که درباره ٔ آن روایات و اخباری نقل میشود. در آن کوه غاری است که به نام غارالدم معروف است . گویند که قابیل
قاسیةلغتنامه دهخداقاسیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث قاسی . سخت : لیلة قاسیه ؛ شبی سخت تاریک . || سنگدل . رجوع به قاسی شود.
قاسيدیکشنری عربی به فارسیبيرحم , ظالم , ستمکار , ستمگر , بيدادگر , تند , درشت , خشن , ناگوار , زننده , ناملا يم , سخت دل , بي عاطفه , سرخت , لجوج , سنگدل , پي مانند , سفت , محکم , شق , با اسطقس , شديد , زمخت , بادوام , سخت , دشوار
قاسیونلغتنامه دهخداقاسیون . [ سی یو ] (اِخ ) نام کوهی است مشرف بر شهر دمشق . در آن کوه غارهائی است که آثار پیمبران در آنها یافت میشود و در دامنه ٔ آن قبوری از صلحاء است . این کوهی است مقدس که درباره ٔ آن روایات و اخباری نقل میشود. در آن کوه غاری است که به نام غارالدم معروف است . گویند که قابیل
قاسیةلغتنامه دهخداقاسیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث قاسی . سخت : لیلة قاسیه ؛ شبی سخت تاریک . || سنگدل . رجوع به قاسی شود.
قللرآقاسیلغتنامه دهخداقللرآقاسی . [ ق ُل ْ ل َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) سردار غلامان . قل بمعنی غلام و لر علامت جمع چون الف و نون فارسی . آقاسی سردار : از غلامان شاه مردان اوست که درین عهد قللرآقاسی است .داراب بیک جویا (از آنندراج ).
آقاسیلغتنامه دهخداآقاسی . (ترکی ، اِ مرکب ) (شاید از ترکی ِ آقا، سید + سی ، حرف اضافه ) نامی از نامها: حاج میرزا آقاسی .- اشیک آقاسی ؛ رئیس دربار.- قوللرآقاسی ؛ رئیس غلامان خاصه . داروغه ٔ دیوان خانه .و رجوع به آغاچی شود.
ایشیک آقاسیلغتنامه دهخداایشیک آقاسی . (ترکی ، اِ مرکب ) ایشک آقاسی . رئیس بیرون . || حاجب دربار. رئیس دربار صفویان . || داروغه ٔ دیوانخانه . (فرهنگ فارسی معین ). داروغه ٔ دیوانخانه چه ایشیک به معنی فضای دروازه و آقاسی بمعنی سردار. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : فی الحال با عل
انقاسیلغتنامه دهخداانقاسی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به انقاس . سیاه : شب چو زیر سمور انقاسی کرد پنهان دواج برطاسی .نظامی .