قاضلغتنامه دهخداقاض . [ ضِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قضی . قاضی . رجوع به قاضی شود. || کشنده :سم قاض ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
قاضبلغتنامه دهخداقاضب . [ ض ِ ] (ع ص ) قاطع. بران . برنده : سیف قاضب ؛ شمشیر بران . (ناظم الاطباء). ج ، قواضب و قُضب .
قاضدهلغتنامه دهخداقاضده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن . در 6هزارگزی شمال صومعه سرا و سه هزارگزی خاور شوسه ٔ صومعه سرا به کسما. در جلگه واقع و هوای آن معتدل مرطوب و مالاریائی است و 61 تن
قاضلیانلغتنامه دهخداقاضلیان . (اِخ ) (قازلیان ) دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد. در 9هزارگزی جنوب باختری بوکان و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به سقز. در جلگه واقع و هوای آن معتدل ومالاریائی است . <span cla
قاضی حنفیلغتنامه دهخداقاضی حنفی . [ ح َ ن َ ] (اِخ ) عمربن هبةاﷲ یا عمربن احمدبن هبةاﷲبن محمدبن هبةاﷲبن احمدبن یحیی ، ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوحفص یا ابوالقاسم و مشهور به ابن العدیم و ابن ابی جرادة است . وی فقیه ، مفتی ، محدث ، حافظ، مورخ ، بلیغ کاتب ،منشی ، شاعر و از اکابر علماء و محدثین ا
قاضی میبدیلغتنامه دهخداقاضی میبدی . [ م َ ب ُ ] (اِخ ) امیر حسین بن معین الدین حسینی یزدی میبدی . ملقب به کمال الدین و متخلص به منطقی عالم متبحر فاضل متکلم صوفی ادیب از اکابر علما و متکلمان متأخر است . اصل وی از قریه ٔ میبد است . وی در شیراز از جلال الدین دوانی و دیگر اساتید وقت ادبیات و علوم معقو
قاضی محمدلغتنامه دهخداقاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن ابی لیلی انصاری عامی کوفی قاضی کوفه بوده است . وی به سال 74 هَ . ق . در کوفه متولد شد و فقه را از شعبی آموخت و از اساتید سفیان ثوری و از قدمای فقهاء و اصحاب رأی و مشاهیر قضات عامه میباشد
ابومقاضلغتنامه دهخداابومقاض . [ اَ م َ ] (ع اِ مرکب ) مَفْعَل ٌ من القیض ، قشرالبیض و هو اُدحی ّالنعامة [لانه ٔ شترمرغ ] و افحوص القطاة [جای چوزه نهادن سنگ خوار]. (المرصّع).
قضقاضلغتنامه دهخداقضقاض . [ ق َ ] (ع اِ) اشنان شام ، یا نوعی از شوره گیاه . (منتهی الارب ). اشنان الشام ، و قیل شجر من الحمض . (اقرب الموارد). || زمین هموار. || (ص ) شیر بیشه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند:اسد قضقاض ؛ ای یقضقض فریسته . رجوع به قُضقاض شود.
قضقاضلغتنامه دهخداقضقاض . [ ق ُ ] (ع اِ) اسد. (اقرب الموارد). شیر بیشه . (منتهی الارب ). و فعلال به ضم فاء جز در این مورد نیامده است . (اقرب الموارد). رجوع به قَضْقاض شود.
نقاضلغتنامه دهخدانقاض . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) بار گران که پشت را لاغر گرداند یاگران سازد چنانکه آواز برآید از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شکننده ٔ عهد و پیمان . (ناظم الاطباء). || ابریشم فروش . (مهذب الاسماء).