قاعلغتنامه دهخداقاع . (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است از روزهای عرب . ابواحمد گوید این روزی است که در آن حادثه ٔ میان بکربن وائل و بنی تمیم اتفاق افتاد و در این روز اوس بن حجر بدست بسطام بن قیس شیبانی اسیر گشت و در این باره آمده است : بقاع منعناه ثمانین حجةو بضع
قاعلغتنامه دهخداقاع . (اِخ ) منزلی است در راه مکه پس از عقبه ، نسبت به کسی که به طرف مکه میرود و پس از آن زباله است . (معجم البلدان ج 7 ص 15) (نزهةالقلوب ج 3 ص 167
قاعلغتنامه دهخداقاع . (اِخ ) نام قلعه ای است در مدینه ٔ طیبه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وبه آن «اُطم البلویین » گفته میشود و در کنار آن چاهی است موسوم به چاه غدق . (معجم البلدان ج 7 ص 15).
قاعلغتنامه دهخداقاع . (ع اِ) زمین پست هموار دور از کوه و از پشته . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). زمین راست و هموار. (ترجمان علامه جرجانی ص 77). کویر. (نصاب ). ج ، قیع، قیعه ، قیعان ، اقواع ، اقوع . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) : <br
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
قاه قاهلغتنامه دهخداقاه قاه . (اِ صوت ) خندیدن به آواز بلند را گویند. (برهان ). قهقهه . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ) : زده خنده بر روی خواهندگان دهان زر از جودتو قاه قاه .کمال الدین اسماعیل .
قاعدینلغتنامه دهخداقاعدین . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد در حالت نصبی و جری : فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً. (قرآن 95/4). رجوع به قاعد شود.
قاعسلغتنامه دهخداقاعس . [ ع ِ ] (اِخ ) جبال قبله . ابن سکیت گوید: قاعس و مناخ و منزل انقب ، یُؤَدین بطرف ینبع در ساحل (بحر قلزم ) است . (معجم البلدان ).
قاعسلغتنامه دهخداقاعس . [ ع ِ ] (ع ص ) نقیض حدب است . گود و فرورفته . ابن اعرابی گوید: اقعس کسی است که پشتش فرورفته و گردنش برگشته است . (معجم البلدان ).
قاعبلغتنامه دهخداقاعب . [ ع ِ ] (ع ص ) باران سخت چنانکه پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). || گرگ بابانگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الذئب الصیاح . (تاج العروس ).
قاعدلغتنامه دهخداقاعد. [ ع ِ ] (ع ص ) جالس . نشسته . (غیاث ). نشیننده . مقابل قائم : گر به خدمت قائمی خواهی منم ور نمی خواهی به حسرت قاعدی . سعدی .|| آنکه بجنگ نشده است ، مقابل مجاهد : فضل اﷲ المجاهدین علی ا
قاعدینلغتنامه دهخداقاعدین . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد در حالت نصبی و جری : فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً. (قرآن 95/4). رجوع به قاعد شود.
قاعسلغتنامه دهخداقاعس . [ ع ِ ] (اِخ ) جبال قبله . ابن سکیت گوید: قاعس و مناخ و منزل انقب ، یُؤَدین بطرف ینبع در ساحل (بحر قلزم ) است . (معجم البلدان ).
قاعسلغتنامه دهخداقاعس . [ ع ِ ] (ع ص ) نقیض حدب است . گود و فرورفته . ابن اعرابی گوید: اقعس کسی است که پشتش فرورفته و گردنش برگشته است . (معجم البلدان ).
قاع النقیعلغتنامه دهخداقاع النقیع. [ عُن ْ ن َ ] (اِخ ) نام موضعی است در دیار سُلَیم که گروهی از شاعران در شعرهای خود از آن یاد کرده اند. (معجم البلدان ج 7 ص 15).
قاعبلغتنامه دهخداقاعب . [ ع ِ ] (ع ص ) باران سخت چنانکه پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). || گرگ بابانگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الذئب الصیاح . (تاج العروس ).
دقاعلغتنامه دهخدادقاع . [ دَ / دُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ).تراب . (اقرب الموارد). دقعم . و رجوع به دقعم شود.
زقاعلغتنامه دهخدازقاع . [ زُ ] (ع مص ) سخت تیز دادن خر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) || بانگ کردن خروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) گوز خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رقاعلغتنامه دهخدارقاع . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رُقعَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد). ج ِ رقعة؛ پاره ها و نوشته های مختصر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به رقعه شود.- ذات الرقاع ؛ نوعی استخاره . رجوع به ماده ٔ ذات الرقاع شود.- || نام
سلنقاعلغتنامه دهخداسلنقاع . [ س ِ ل ِ ] (ع ص ، اِ) برق جهان و پراکنده شونده در ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).