قافیلغتنامه دهخداقافی . (ع ص ) نعت فاعلی از قفو. ازپی رونده . پیرو. || خادم . خدمتکار. (ناظم الاطباء).
چایخانۀ بینراهیtransport cafeواژههای مصوب فرهنگستانمحلی برای عرضۀ چای و نوشیدنیهای معمولی دیگر در کنار جاده بهویژه برای رانندگان ماشینهای سنگین
نِتسراcoffee net, cafe netواژههای مصوب فرهنگستانمکانی عمومی برای استفاده از خدمات اینترنت همراه با پذیرایی مختصر
کافچلغتنامه دهخداکافچ . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات مشهد که در شش هزارگزی شمال باختری طیبات واقع است جلگه ای است و آب و هوای معتدل دارد اراضی آن از آب رودخانه مشروب میشود، محصول آن غلات ، تریاک ، بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری است . و راههای آن مالرو اس
کافیلغتنامه دهخداکافی . (اِخ ) لقب شیخ محمدبن یوسف . او راست «الحصن والجنة علی عقیدة اهل السنة» شرحی است بر کتاب غزالی در پند و نصیحت و در 1324 در بولاق ضمیمه السیف الیمانی طبع شده است . (از معجم المطبوعات 1547).
قافیهلغتنامه دهخداقافیه . [ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) مشتق از قفو. (آنندراج ). پس گردن . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). || ازپی رونده . (آنندراج ): اتیته علی قافیته ؛ ای علی اثره . || پس آوند . سرواده . (ناظم الاطباء). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در ا
قافیتینلغتنامه دهخداقافیتین . [ ی َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ قافیه .- ذوالقافیتین . رجوع به ذوالقافیتین شود.
قافيةدیکشنری عربی به فارسیقافيه , پساوند , شعر , سخن قافيه دار , نظم , قافيه ساختن , هم قافيه شدن , شعر گفتن , بساوند
قافیهفرهنگ فارسی عمید۱. پشت گردن؛ پس گردن.۲. آخر چیزی.۳. (ادبی) یک مصوت یا رشتهای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراعهای یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد، مانند «ﺴَﺖ» در این شعر: ای نرگس پرخمار تو مست / دلها ز غم تو رفت از دست، و یا
قافیهلغتنامه دهخداقافیه . [ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) مشتق از قفو. (آنندراج ). پس گردن . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). || ازپی رونده . (آنندراج ): اتیته علی قافیته ؛ ای علی اثره . || پس آوند . سرواده . (ناظم الاطباء). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در ا
قافیتینلغتنامه دهخداقافیتین . [ ی َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ قافیه .- ذوالقافیتین . رجوع به ذوالقافیتین شود.
قافیه اندیشیدنلغتنامه دهخداقافیه اندیشیدن . [ ی َ / ی ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از به فکر فرورفتن است : قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من .مولوی .
قافیه تنگ بودنلغتنامه دهخداقافیه تنگ بودن . [ ی َ / ی ِ ت َ دَ ] قافیه تنگ شدن (آمدن ،افتادن )؛ مشکل بودن (شدن ) اتیان قوافی : خاقانی را گلی بچنگ افتاده ست کز غالیه خالیش چو سنگ افتاده ست زان گل دل او بنفشه رنگ افتاده ست چون قافی