قالتلغتنامه دهخداقالت . [ ل َ ] (ع اِ) قال . در مقابل حال . حرکات و سکنات : و قالت و حالت آن بنده همه کرامات گردد. (اسرارالتوحید ص 235).قالت من نیمروزحالت من نیمشب تیغ کشد هندوئی تیر زند ناوکی .خاقانی .</p
واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
کالدلغتنامه دهخداکالد. [ ل ِ ] (ع ص ) گردآورنده ٔ چیزی بر روی هم . (از اقرب الموارد). || ذیح کالد؛ خوشه ٔ کهن و قدیم . (ناظم الاطباء). خوشه ٔ قدیم . (اقرب الموارد).
لجیملغتنامه دهخدالجیم . [ ل ُ ج َ ] (اِخ ) ابن صعب . پدر حنیفه ٔ عجل و شوی حَذام که مثل «القول ما قالت حذام » عرب در باره ٔ اوست . شاعر گوید:اذا قالت حذام فصدقوهافان القول ما قالت حذام .(عقدالفرید ج 3 ص <span class="hl" dir="ltr"
خوزلغتنامه دهخداخوز. [ ] (اِ) این کلمه در نوشته ٔ ابن بیطار و محمدبن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون «قال الخوز» و گاه بصورت تأنیث چون «قالت الخوز» آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام «فلاحةالخوزیه » مانند «فلاحةالرومیة»و «فلاحةالنبطیة» و یا بنام طب الخوز ک
حذاملغتنامه دهخداحذام . [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند : اذا قالت حذام فصدقوهافان القول ما قالت حذام . (از قاموس الاعلام ترکی ).ابن عبدربه گ
قضلغتنامه دهخداقض . [ق ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قالت رکیة قض . (اقرب الموارد).
قالتاق چیلغتنامه دهخداقالتاق چی . (ترکی ، ص مرکب ) سرّاج . (رسمله قانون عثمانی ). کسی که زین ها را تعمیر کند. (رسمله قانون عثمانی ).
کلیم قالتلغتنامه دهخداکلیم قالت . [ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) که گفتاری چون گفتار موسی کلیم اﷲ داشته باشد. که چون موسی سخنان مشهور و شایع داشته باشد : نوح خلیل حالتی خضر کلیم قالتی احمد عرش هیبتی عیسی روح منظری . خاقانی .و رجوع به کلیم و قالة
مقالتلغتنامه دهخدامقالت . [ م َ ل َ ] (ع اِ) گفتار. (غیاث ). مقالة. سخن . گفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرکه حجت خواهدت آری جوابش تیغ تیزحجت ار تیغ است و بس درس و مقالت چیست پس . ناصرخسرو.بانوسخنان او کهن گشت آن شهره مقال
مقالتلغتنامه دهخدامقالت . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَقلَتة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقلتة شود.
اقالتلغتنامه دهخدااقالت . [ اِ ل َ ] (ع مص ) برانداختن بیع. (ناظم الاطباء).فسخ کردن . اقالة. مأخوذ از قیل ، فسخ بیع نمودن و برانداختن بیع. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : ما را دگر معامله با هیچکس نماندبیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است . سعدی
ثقالتلغتنامه دهخداثقالت . [ ث َ ل َ ] (ع مص ) ثقل .گران شدن . سنگین گشتن . گرانی . سنگینی . مقابل خفت .