قالیلغتنامه دهخداقالی . (اِ) قسمی از گلیم پرزدار منقش گرانبها که خالی نیز گویند.(ناظم الاطباء). مهمترین محصول صنعتی ایران در عصر حاضر قالی و قالیچه ٔ دست بافت است . قالی بافی از صنایع بسیار قدیم ایران است . میگویند که اسکندر کبیر وقتی برای اولین بار مقبره ٔ کوروش بزرگ را بازدید نمود مشاهده کر
قالیلغتنامه دهخداقالی . (اِخ ) بنقل احمدبن یحیی ، زنی است که بحکومت ارمنستان رسید. رجوع به قالی قلا شود.
قالیلغتنامه دهخداقالی . (اِخ ) دهی است به حدود مرغزار. قالی میوه ٔ اندک دارد و غلات فراوان . (نزهةالقلوب چ بریل ج 3 ص 123). مرغزار قالی بر کنار آب پرواب افتاده است و جائی است خرم ، اما گیاهش بزمستان چارپایان را موافق بود و بت
قالیلغتنامه دهخداقالی . (ع ص ) بریان سازنده . (آنندراج ).طباخ . قلیه پز. (ناظم الاطباء). || دشمن دارنده . (آنندراج ). سخت ناپسنددارنده . (ناظم الاطباء).
کیالیلغتنامه دهخداکیالی .[ ک َی ْ یا ] (حامص ) عمل و شغل کیال . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیال شود. || (اِ مرکب ) مزدکیال و شخص پیمانه کننده . (ناظم الاطباء). دستمزدی که به وزن کننده ٔ محصول پردازند. (فرهنگ فارسی معین ).
کالپیلغتنامه دهخداکالپی . (اِخ ) شهر کوچکی است در شمال هندوستان و 15570 تن سکنه دارد. ابنیه و آثار قدیمی و کارخانه های شکر و کاغذسازی دارد. در زمان اکبرشاه شهر بزرگ و آبادی بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ) : بواسطه ٔ این نفاق که در میان
کالیلغتنامه دهخداکالی . (حامص ) خامی . ناپختگی . نارسیدگی . مقابل رسیدگی . || (اِ) نوعی نانخورش زنان . (از شعوری ج 2 ورق 265 الف ).
قالینیوسلغتنامه دهخداقالینیوس . (اِخ ) نام دژی است در روم : دژی بود با لشکر و بوق و کوس کجا خواندندیش قالینیوس .فردوسی .
قالینیلغتنامه دهخداقالینی .(اِخ ) دهی از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم . در 20000گزی جنوب باب انار و 7000 گزی جنوب راه فرعی خفر به گوکان واقع است . موقع جغرافیائی آن دامنه و گرمسیر و مالاریائی است . <span class="hl" dir="lt
قالیچهلغتنامه دهخداقالیچه . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی ،بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . در5000 گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی تاکانه واقع است . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و گرمسیر است . 200
قالیچهلغتنامه دهخداقالیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) قالی کوچک . قالی خرد. مصغر قالی . (آنندراج ) : آمدی لب بام قالیچه تکاندی قالیچه گرد نداشت خودت را نماندی .|| بالای ران از طرف وحشی پهلو. بند استخوان ران و تنه از برون سوی .
قالیطیقونلغتنامه دهخداقالیطیقون . (اِخ ) غالاطقون . غالیطقون . غلاطقون . مستوفی گوید:خلیج ششم است که آن را دریای ورانگ نیز خوانند. بر طرف شرقش ولایات بلند و بدریه و بوده و بعضی از قرقیزو ورانگ است و در جنوب دشت خزر که آن را دشت قپچاق نیز خوانند و بر غرب ولایات فرنگ و قلزم و قسطنطنیه وغیر آن و شمال
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) اسماعیل بن قاسم قالی . لغوی بغدادی . رجوع به ابوعلی قالی و رجوع به اسماعیل قالی ... شود.
قالی بغدادیلغتنامه دهخداقالی بغدادی . [ ب َ دی ی ] (اِخ ) اسماعیل بن قاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمدبن سلیمان لغوی مکنی به ابوعلی . رجوع به ابوعلی قالی و قالی (اسماعیل بن قاسم ) و جامعالتصانیف الحدیثة جزء نخست رقم 306 و در معجم المطبوعات ج <span class="hl" di
قالینیوسلغتنامه دهخداقالینیوس . (اِخ ) نام دژی است در روم : دژی بود با لشکر و بوق و کوس کجا خواندندیش قالینیوس .فردوسی .
قالینیلغتنامه دهخداقالینی .(اِخ ) دهی از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم . در 20000گزی جنوب باب انار و 7000 گزی جنوب راه فرعی خفر به گوکان واقع است . موقع جغرافیائی آن دامنه و گرمسیر و مالاریائی است . <span class="hl" dir="lt
قالی باف بالالغتنامه دهخداقالی باف بالا. [ ف ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. در 30هزارگزی جنوب خاوری چکنه بالا واقع است . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است . 81 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آ
قالی باف پائینلغتنامه دهخداقالی باف پائین . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. در 32 هزارگزی جنوب خاوری چکنه بالا واقع است . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . 51 تن سکنه دارد. آب آن از قنات
جوشقان قالیلغتنامه دهخداجوشقان قالی . [ ج َ ش ِ ن ِ ] (اِخ ) قصبه ای از کاشان . عده ٔ قری 22، مساحت 32 فرسنگ ، جمعیت 12270 تن . مرکز میمه . رجوع به جوشقان شود.
چارمثقالیلغتنامه دهخداچارمثقالی . [ م ِ ] (ص نسبی ) چهارمثقالی . منسوب به چهارمثقال . || کلمه ای که در مورد تحقیر و توهین کسی بر زبان می آورند. نوعی دشنام . فحش و ناسزا.
زرقالیلغتنامه دهخدازرقالی . [ زَ ] (اِخ ) ابراهیم ابن یحیی النقاش ، مکنی به ابوالسحق معروف به ابن زرقالی یازرقیال . رجوع به ابن زرقیال و دزی ج 1 ص 589 شود.