قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است میان بصره و مکه . سری بن عبدالرحمان بن عتبةبن عویمربن ساعدة انصاری گوید : و لها مربع ببرقة خاخ و مصیف بالقصر قصر قباءکفنونی ان مت فی درع اروی واغسلونی من بئرعروة مائی سخنة فی الشتاء باردةالضیف سراج ف
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است . (معجم البلدان ) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر ناحیت فرغانه . (حدود العالم ). دانشمندانی در علوم و فنون مختلف بدین شهر منسوبند. (معجم البلدان ).پست نشسته تو در قبا و من اینجاکرده
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ )(مسجد...) احمدبن یحیی بن جابر گوید: پیشینیان از یاران پیغمبر که به قریه ٔ قبا وارد شدند در آنجا مسجدی ساختند و تا یک سال که قبله ٔ بیت المقدس بود در این مسجد بسوی بیت المقدس نماز میخواندند و چون رسول خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد در این مسجد اقامه ٔ جماعت
کباءلغتنامه دهخداکباء. [ ک َ] (ع اِ) زهاب . (منتهی الارب ). || شعاع ماه که منتشر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کباءلغتنامه دهخداکباء. [ ک ِ ] (ع اِ) چوب بخور. نوعی از چوب بخور.ج ، کبی [ ک ُ با ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کبالغتنامه دهخداکبا. [ ک ِ ] (ع اِ) خاک روبه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تثنیه کِبَوان . (اقرب الموارد). و کِبوان . (منتهی الارب ). ج ، اکباء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سرگین جای . مزبله . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، کبوان و اکباء. (اقرب الموارد). || خاک بر روی ز
قبارسلغتنامه دهخداقبارس . [ ] (معرب ، اِ) به معنی کبر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قبار شود.
قباءةلغتنامه دهخداقباءة. [ ق َ ءَ ] (ع اِ) قبائة. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قبا راستالغتنامه دهخداقبا راستا. [ ق َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازاری . قبا سه چاکی . رجوع به قبا سه چاکی شود.
قبا راستهلغتنامه دهخداقبا راسته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قباراستا. قبا سه چاکی . کاسب . بازاری . رجوع به قبا راستا و قبا سه چاکی شود.
پیروزه قبالغتنامه دهخداپیروزه قبا. [ زَ / زِق َ ] (اِ مرکب ) قبای برنگ فیروزه . آبی . کبود. || (ص مرکب ) دارای قبای فیروزه رنگ : خوش است بدیدار شما عالم ازیراحوران نکوطلعت و پیروزه قبائید.ناصرخسرو.
چرخ قبالغتنامه دهخداچرخ قبا. [ چ َ خ ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مراد از دور دامن قبا. (آنندراج ) (غیاث ). چرخ : هر فلکی و اختری چرخ قبای او همان با تو چه بستن کمر این دو سه یک قبای را. میرخسرو (از آنندراج ).رجوع به چرخ شود.
چرخ قبالغتنامه دهخداچرخ قبا. [ چ َ ق َ ](اِ مرکب ) چرخ جنسی از اطلس است و چرخ قبا باضافت مقلوبی بمعنی قبای اطلس باشد. (آنندراج ) (غیاث ). چرخی قبا. چرخین قبا. اطلسین قبا. قبای اطلسین : چرخ قبائی ز گهر یافته کرده بسی صنعت زر بافته . میرخسرو (ا
زرین قبالغتنامه دهخدازرین قبا. [ زَرْ ری ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه و 22 هزارگزی شمال باختری ترکمان واقع است و 935 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4<
رقبالغتنامه دهخدارقبا. [ رُ ق َ ] (ع اِ) صورت مخفف رقباء. رقیبان . (ناظم الاطباء).صورت مخفف رقباء که ج ِ رقیب به معنی نگهبان و موکل است . (از غیاث اللغات ). رجوع به رقیب و رقباء شود.