دشت قفجقلغتنامه دهخدادشت قفجق . [ دَ ت ِ ق ِ ج َ ] (اِخ ) دشت قفچاق . دشت قبچاق . (از ابن بطوطه ). رجوع به دشت قبچاق و قبچاق شود.
دشت قفچاقلغتنامه دهخدادشت قفچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) دشت قبچاق : و به استحضار پسر بزرگتر توشی ایلچی فرستاد تا او نیز از دشت قفچاق روان شود. (جهانگشای جوینی ). و لشکر توشی در دشت قفچاق و آن حدود بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به دشت قبچاق و قبچاق شود.
خزردشتلغتنامه دهخداخزردشت . [ خ َ زِ دَ ] (اِخ ) همان دشت قبچاق است آن را دشت خزر نیز می گویند. (از نزهت القلوب چ دبیرسیاقی ص 22). و رجوع به دشت قبچاق شود.