قحافلغتنامه دهخداقحاف . [ ق ِ ](ع اِ) کاسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در مثل گویند: الیوم قحاف و غداً نقاف ؛ ای الشرب بالقحاف ؛ یعنی امروز شراب نوشی و فردا سرشکستگی . (منتهی الارب ). || (مص ) سخت نوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قحافلغتنامه دهخداقحاف . [ ق ُ ] (ع ص ) برنده ٔ همه چیز. گویند:سیل قحاف ؛ توجبه که همه را برد. (از منتهی الارب ).
قعافلغتنامه دهخداقعاف . [ ق ُ ] (ع ص ) سیل سخت که همه را ببرد. (منتهی الارب ). سیل قعاف ؛ سیل قحاف . (اقرب الموارد).
کهوفلغتنامه دهخداکهوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کهف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به که-ف ش-ود.
کحوفلغتنامه دهخداکحوف . [ ک ُ ] (ع اِ) اعضاء. کَحف واحد آن است . (منتهی الارب ). اعضاء و هی القحوف . (از اقرب الموارد). رجوع به کحف شود.
قحوفلغتنامه دهخداقحوف . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قِحف . (منتهی الارب ). رجوع به قحف شود. || کفلیزها. (منتهی الارب ).
قحافةلغتنامه دهخداقحافة. [ ق ُ ف َ ] (اِخ ) (ابو...) عثمان بن عامر. رجوع به ابوقحافه عثمان بن عامر و تاریخ گزیده چ لندن ص 173 شود.
قحافةلغتنامه دهخداقحافة. [ ق ُ ف َ ] (اِخ ) ابن عامربن سعد از بنی شهران ابن خثعم از قحطان است . اسماء بنت عمیس صحابی از دودمان او است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791).
ابوبکر عبداﷲبن ابی قحافهلغتنامه دهخداابوبکر عبداﷲبن ابی قحافه . [ اَ بو ب َ ع َ دُل ْ لا هَِ ن ِاَ ق ُ ف َ ] (اِخ ) رجوع به ابوبکربن ابی قحافه شود.
قعافلغتنامه دهخداقعاف . [ ق ُ ] (ع ص ) سیل سخت که همه را ببرد. (منتهی الارب ). سیل قعاف ؛ سیل قحاف . (اقرب الموارد).
قحافةلغتنامه دهخداقحافة. [ ق ُ ف َ ] (اِخ ) (ابو...) عثمان بن عامر. رجوع به ابوقحافه عثمان بن عامر و تاریخ گزیده چ لندن ص 173 شود.
قحافةلغتنامه دهخداقحافة. [ ق ُ ف َ ] (اِخ ) ابن عامربن سعد از بنی شهران ابن خثعم از قحطان است . اسماء بنت عمیس صحابی از دودمان او است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791).
اقحافلغتنامه دهخدااقحاف . [ اِ ](ع مص ) سنگریزه در خانه فراهم آورده بر آن رخت خانه داشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اقحافلغتنامه دهخدااقحاف . [اَ ] (ع اِ) ج ِ قِحْف ، بمعنی کاسه ٔ سر و آنچه شکسته و جدا گردد از کاسه ٔ سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- امثال :رماه باقحاف رأسه ؛ وقتی گویند که خاموش کنند کسی رابه آوردن بلا و سختی بر وی و یا آنکه او را زبو