قحطساللغتنامه دهخداقحطسال . [ ق َ ] (اِ مرکب ) سال خشک بی باران . (ناظم الاطباء). خشک سال . (آنندراج ). سال مجاعه . (ناظم الاطباء) : وز بنه ٔ طبع در این قحطسال نزل بیفکنده و بنهاده خوان .خاقانی .
حاطوملغتنامه دهخداحاطوم . (ع اِ) قحطسال . || جوارش . گوارش . گوارنده . داروی هضم . هاضوم . آنچه طعام بگوارد. (مهذب الاسماء). ج ، حواطیم .
حاسوسلغتنامه دهخداحاسوس . (ع اِ) جاسوس و بعضی گفته اند با مهمله جاسوس است در خیرو نیکی و با معجمه در شرو بدی . || (ص ) مرد بدیُمن . (منتهی الارب ). || قحطسال سخت .
استاندنلغتنامه دهخدااستاندن . [ اِ دَ ] (مص ) ستاندن . گرفتن . اخذ : من زکوةاستان او در قحطسال هم بصاعی باد می پیمود بس .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 207).