قدوسلغتنامه دهخداقدوس . [ ق َ ] (ع ص ) پیش آینده .گویند: هو قدوس بالسیف ؛ ای قدم به . (منتهی الارب ).
قدوسلغتنامه دهخداقدوس . [ ق ُدْ دو ] (اِخ ) مسکن سماوی خدا است . (کتاب مزامیر 102:19 و کتاب اشعیاء 63:15 مقابل مزامیر 36:<s
قدوسلغتنامه دهخداقدوس . [ ق ُدْ دو ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (منتهی الارب ). قدوس سبوح ، رب الملائکة و الروح . یکی ازصفات خدای تعالی است که مکتوب بازوهای قدوس او. (کتاب مزامیر 98:1 و کتاب اشعیاء <span class="hl" di
قدوسلغتنامه دهخداقدوس . [ ق ُدْ دو ] (ع ص ) پاک . (منتهی الارب ). ای المنزه عن کل عیب و نقص .(ترتیب عادل ). || مبارک . (منتهی الارب ).
کیدوزلغتنامه دهخداکیدوز. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زمج است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 995 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قودوسلغتنامه دهخداقودوس . [ ] (معرب ، اِ) قومانوس . قوردووسیوس . قوریدالیس فربیون است . (فهرست مخزن الادویه ).
کداسلغتنامه دهخداکداس . [ ک ُدْ دا ] (ع اِ) خرمن و غله ٔ دروده ٔ فراهم آورده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دانه های درو شده ٔ خرمن شده . ج ، کَدادیس . (از اقرب الموارد).
دقوسلغتنامه دهخدادقوس . [ دَ ] (ع ص ) آنکه در جنگها و حملات شجاعت از خود نشان دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). قَدوس . و رجوع به قَدوس شود.
ناقیاسلغتنامه دهخداناقیاس . (ص مرکب ) بی اندازه . بی حساب . بی شمار. || بی کران . سخت پهناور. وسیع. که محدود و قابل تحدید نیست : ای خداوند قایم قدوس ملک تو ناقیاس و نامحسوس .سنائی .
یاهلغتنامه دهخدایاه . (اِخ ) لفظی است مختصر که ازبرای یهوه استعمال میشود و این لفظ به معنی قائم بالذات است . (قاموس کتاب مقدس ). || کلمه ای که به تکرار در طلسمات می آورده اند،در کاردی نویسند و آن را به زبان لیسند: یا اﷲ یا اﷲ، یا قدوس (3بار)، یایا (<span cla
ابوعبدالقدوسلغتنامه دهخداابوعبدالقدوس . [ اَ ع َ دِل ْ ق ُدْ دو ] (اِخ ) شیث بن ربعی . از روات است .
ابن عبدالقدوسلغتنامه دهخداابن عبدالقدوس . [ اِ ن ُ ع َ دِل ْ ق ُدْ دو ] (اِخ ) رجوع به صالح بن عبدالقدوس شود.
عبدالقدوسلغتنامه دهخداعبدالقدوس . [ ع َ دُل ْ ق ُدْ دو ] (اِخ ) ابن حبیب الدمشقی . رجوع به ابوسعید عبدالقدوس شود.