قذرلغتنامه دهخداقذر. [ ق َ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قَذِر. قَذُر. قَذَر. (منتهی الارب ). || (مص ) پلید بودن . (اقرب الموارد). پلید شمردن . || کراهت داشتن . (منتهی الارب ).
قذرلغتنامه دهخداقذر. [ ق َ ذَ ] (ع ص ) پلید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذر شود. || (مص ) پلید گردیدن . || (اِمص ) پلیدی . (منتهی الارب ). رجوع به قَذر شود.
قذردیکشنری عربی به فارسیچرکين , چرک , کثيف , زشت , کثيف کردن , پليد , کرم خورده , کرمو , شلخته , ناپاک , نجس , غير سالم , الوده
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
قذروفلغتنامه دهخداقذروف . [ ق ُ ] (ع اِ) عیب . ج ، قذاریف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منه قول ابی تمام : زیر زور عن القذاریف نور. (اقرب الموارد).
قذرةلغتنامه دهخداقذرة. [ ق ُ ذَ رَ ] (ع ص ) پاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور از ملامت و لوم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قذروفلغتنامه دهخداقذروف . [ ق ُ ] (ع اِ) عیب . ج ، قذاریف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منه قول ابی تمام : زیر زور عن القذاریف نور. (اقرب الموارد).
قذرةلغتنامه دهخداقذرة. [ ق ُ ذَ رَ ] (ع ص ) پاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور از ملامت و لوم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
متقذرلغتنامه دهخدامتقذر. [ م ُ ت َ ق َذْ ذِ ] (ع ص ) رجل متقذر؛ مرد پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد پلید و دارای لباس چرکین . || کراهت دارنده . || پرهیز کننده از کسی که وی را پلید میشمارند. || کسی که نفرت میکند از چرکینی و ناپاکی و پلیدی . (ناظم الاطباء).
مقذرلغتنامه دهخدامقذر. [ م َ ذَ ] (ع ص ) رجل مقذر؛ مردپلید و آن که دور باشند از وی مردم و پلید دانند اورا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آن که مردم از او دوری کنند و گویند آن که به علت چرکینی و آلودگی از وی دوری کنند. (از اقرب الموارد).
مستقذرلغتنامه دهخدامستقذر. [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استقذار. پلید داشته شده و پلید بشمارآمده . (از اقرب الموارد). پلید. (از منتهی الارب ). چرکین .- جامه ٔ مستقذرالبطانة ؛ جامه ای که آستر آن چرکین باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به استقذار شود.
مستقذرلغتنامه دهخدامستقذر. [ م ُ ت َذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقذار. پلیددارنده و پلیدشمرنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استقذار شود.