قرطبانلغتنامه دهخداقرطبان . [ ق َ طَ ] (ع ص ) مرد بی غیرت . بی رشک . آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد قوّاد. (منتهی الارب ). جاکش . قَرْتَبان .
قرطبانفرهنگ فارسی عمید= غلتَبان: ◻︎ تو را ملک سلیمان باد و خصمت / چو هدهد قرطبان چون دیو مزدور (انوری: ۲۳۱ حاشیه).
قرتبانلغتنامه دهخداقرتبان . [ ق َ ت َ] (ص ) قلتبان . (ناظم الاطباء) (برهان ). به چشم خودبین .(برهان ). || ازخودراضی . (ناظم الاطباء).
لحاف کشلغتنامه دهخدالحاف کش . [ ل َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه لحاف از جایی به جایی کشد. || دشنامی است . جاکش . قرطبان . رجوع به قرطبان شود. قلتبان . کشخان . قرنان . || کنایه است از دلال میان مرد و زن : ای خوشا عشرت لحاف کشان .<p
بچشم خودبینلغتنامه دهخدابچشم خودبین . [ ب ِ چ َ / چ ِ م ِ خوَد / خُدْ ] (نف مرکب ) شاهد عینی . || که بیراهی پردگی خود را بچشم بیند. که شاهد عینی انحراف اخلاقی بسته ٔ خود باشد. قرطبان . دیوث . قلتبان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به قرط
کلتبانلغتنامه دهخداکلتبان . [ک َ ] (ص ) بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است . (برهان )(از آنندراج ). قلطبان . دیوث . زن جلب . غلتبان . (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث . (منتهی الارب ). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است . (انجمن آرا). قرتبان . قل
جاکشلغتنامه دهخداجاکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه مردان را بازنان آشنائی دهد. قرطبان . قلتبان . قرنان . کشخان . دیوث . قرمساق . لحاف کش . بقچه کش . ماست کش . زن بمزد. بچشم خودبین . بی غیرت . دلال محبت . بی ناموس . بی تعصب . معرس .
غربتانلغتنامه دهخداغربتان . [ غ َ ب َ ] (اِ) سنگی باشد تراشیده و مدور طولانی که آن را بر بام خانه ای که نو می پوشند غلطانند تا بام محکم و قایم شود و آن را بام گردان هم می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). بام غلطان ، در زبان کنونی . || (ص ) دیوث و زن به حریف بر. (برهان قاطع). قرطبان . به این معنی