قرقفلغتنامه دهخداقرقف . [ ق َ ق َ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). اسم است برای آن ، یا صفت است که به جای اسم نشیند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: اعذب الاسماء الطلاء و الطفها السلاف و اخفّها المدام و اقبحها القرقف و افضلها الراح لاشتقاقها من الروح لملائمتها وامتزاجه
قرقفلغتنامه دهخداقرقف . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). || پرنده ای است کوچک ، و گویند که آن را قرقب خوانند. (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کرکفلغتنامه دهخداکرکف . [ ک ُ ک ُ ] (اِ) نام گونه ای از افرا در زیارت و آن را در طوالش کِکَم و کیکم نامند . (یادداشت مؤلف ). در ارتفاعات جنگلهای شمال میان 1800 تا 2600 متر از سطح دریا یافت می شود. آن را در زیارت کرکف و در طو
کرکولغتنامه دهخداکرکو. [ ک ُ ] (اِ) نوعی از درخت افرا که در جنگلهای آلاداغ و بزداغی و کلیداغی ، واقعدر شهرستان بجنورد و جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران و همچنین در جنگلهای ارسباران موجود است . آن را در خراسان و بجنورد کُرکو، در منجیل آقچه قیین ، در پل سفید تُل و در کتول سیاه کرکو و در ارسباران
کرکولغتنامه دهخداکرکو. [ ک ُ ] (اِ) کُرب . کُرُف . کرکوم . تلین . کپلت . کلم . کیکم . (از جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 207-208). رجوع به کرب و نامهای دیگر این گیاه شود.
کرکولغتنامه دهخداکرکو. [ ] (اِ) اسم شیرازی بطیخ فج است که با تخم می خورند مانند قثا. (فهرست مخزن الادویه ).
قرقفنةلغتنامه دهخداقرقفنة. [ ق َ ق َ ف َن ْ ن َ ] (ع اِ) سر نره . (از منتهی الارب ). الکمرة. (لسان العرب ). || پرنده ای است .(اقرب الموارد). پرنده ای است که دو بال خود را بر دو چشم دیوث مالد تا نرمی (و بی شرمی ) او افزایش یابد.در حدیث وهب بن منبه آمده است که اگر شوی بر زن خود رشک نبرد خدا پرنده
قرقفةلغتنامه دهخداقرقفة. [ ق َ ق َ ف َ ] (ع مص ) لرزانیدن . || ترسانیدن . || دندان بر هم زدن مرد سرمازده از شدت سرما. گویند: قُرْقِف َ الصرد (مجهولاً)؛ یعنی دندان بر همدیگر زد مرد سرمازده از شدت سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) درشتی و بلندی آواز کبوتر و گشن ، و خنده . (منتهی ال
قرقوفلغتنامه دهخداقرقوف . [ ق ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). رجوع به قَرْقَف و قُرْقُف شود. || درم . (منتهی الارب ). درهم . (اقرب الموارد).
جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ دَ ] (اِخ ) دهی است میان حمص و سلمیه که خمر جدری بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) : کأننی شارب یوم استبد بهم من قَرقَف ضمنتها حمص او جدر. اخطل (از معجم البلدان ).و گفته اند دهی است به
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...) ابن منصوربن نوح ، برادرنوح بن منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل بن احمدبن اسدبن سامان سامانی . یکی از ممدوحین ابوالحسن علی بن محمد غزوانی لوکریست که در المعجم فی معاییر اشعار العجم دو بیت ذیل لوکری در مدح این احمد آمده است :ساقی بده آن
اقنوملغتنامه دهخدااقنوم . [ اُ / اَ ] (اِ) سریانی یا یونانی ، اصل هر چیزی . ج ، اقانیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || نصاری گویند اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی است و اب و ابن و روح القدس اشاره بدوست و اقنوم سه است اقنوم وجود و ا
قرقفنةلغتنامه دهخداقرقفنة. [ ق َ ق َ ف َن ْ ن َ ] (ع اِ) سر نره . (از منتهی الارب ). الکمرة. (لسان العرب ). || پرنده ای است .(اقرب الموارد). پرنده ای است که دو بال خود را بر دو چشم دیوث مالد تا نرمی (و بی شرمی ) او افزایش یابد.در حدیث وهب بن منبه آمده است که اگر شوی بر زن خود رشک نبرد خدا پرنده
قرقفةلغتنامه دهخداقرقفة. [ ق َ ق َ ف َ ] (ع مص ) لرزانیدن . || ترسانیدن . || دندان بر هم زدن مرد سرمازده از شدت سرما. گویند: قُرْقِف َ الصرد (مجهولاً)؛ یعنی دندان بر همدیگر زد مرد سرمازده از شدت سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) درشتی و بلندی آواز کبوتر و گشن ، و خنده . (منتهی ال
تقرقفلغتنامه دهخداتقرقف . [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) لرزیدن و دندان بر دندان برخوردن چندانکه آواز برآید. یقال : خصر الرجل حتی تقرقف ؛ ثنایاه بعضها ببعض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).