قرقوبیلغتنامه دهخداقرقوبی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدبن محمودبن حسین بن محمدبن حامد، مکنی به ابوعبداﷲ. از خطیبان و سخنوران بود و شعر خوب میگفت . ابوالفضل محمدبن ناصر سلامی قطعاتی از اشعار او را نوشته است . وی به سال 469 هَ .ق . به بغداد آمد و به شهر خود برگشت . (انسا
قرقوبیلغتنامه دهخداقرقوبی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقوب .(آنندراج ) (انساب سمعانی ). || (اِ) جامه ای است منسوب به قرقوب که در آنجا بافند : ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالش هاز بوقلمون به وادیها فروافکنده بسترها. منوچهری (از آنندراج
قرقوبیلغتنامه دهخداقرقوبی . [ ق ُ ](اِخ ) حسن بن علی بن سهلان ، مکنی به ابوسعید. نزیل اصفهان . از صلحاء است . وی از عبداﷲبن محمد صانع و عبداﷲبن محمدبن جعفر و جز ایشان روایت کند و از او عبدالعزیزبن محمد بخشی روایت کند. عبدالعزیز او را ضمن شیوخ خود ذکر کرده و بر وی ثنا گفته است . قرقوبی در اصفهان
قرقوبیفرهنگ فارسی عمیدنوعی پارچه که در قرقوب بافته میشده: ◻︎ از جام می روشن وز زیروبم مطرب / از دیبهٴ قرقوبی وز نافهٴ تاتاری (منوچهری: ۱۱۵)، ◻︎ ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها / ز بوقلمون به وادیها فروافکنده بسترها (منوچهری: ۳).
ثرقبیلغتنامه دهخداثرقبی . [ ث ُ ق ُ ] (ع ص نسبی ، اِ) قُرقُبی . قُرقوبی . نوعی جامه ٔ سپید مصری است که از کتان بافند.
فروگستردنلغتنامه دهخدافروگستردن . [ ف ُ گ ُ ت َ دَ] (مص مرکب ) پهن کردن . بر زمین گستردن : ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشهاز بوقلمون به وادی ها فروگسترده بسترها. منوچهری .از آن پس زند شاخ و برگ آورددهد بار و سایه فروگسترد. <p
قرقوبلغتنامه دهخداقرقوب . [ ق ُ ] (اِخ ) شهری است از اعمال کسکر که بین واسط و بصره و اهواز واقع است . (معجم البلدان ). صاحب قاموس آن را از توابع کسکر دانسته ، و آن سرزمینی است که قصبه ٔ آن واسط است . فاضلی گوید: واسط شهری بوده که حجاج بن یوسف آن را بنیادکرده در میان کوفه و بصره و به همین جهت ب
دیبهلغتنامه دهخدادیبه . [ ب َ ه ْ ] (اِ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است . (برهان ). همان دیباه است . (شرفنامه ٔ منیری ). حریر نیک و «هَ» آخر کلمه بدل از الف است چنانچه خارا و خاره . (از غیاث ) (از آنندراج ) : اگر با سیاوش کند
بالشلغتنامه دهخدابالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خواب است . (غیاث اللغات ). ب