قرمزلغتنامه دهخداقرمز. [ ق ِ م ِ ] (معرب ، اِ) رنگی است که از آب افشرده ٔ نوعی از کرم که در بیشه ها باشد، سازند. (منتهی الارب ). صبغ ارمنی احمر. یقال انه من عصارة دود یکون فی آجامهم و یقال انه حیوان تُصْبَغُ به الثیاب فلایکاد ینضل لونه . و آن معرب است . (از اقرب الموارد). کرمی است سخت سرخ که
دورة قرمز تا قرمزinter-red periodواژههای مصوب فرهنگستانفاصلة زمانی بین شروع مرحلة سبز و عبور آخرین خودرو از خط ایست در پایان همان مرحله
قرمشلغتنامه دهخداقرمش . [ ق َ م َ ] (ع اِ) مردم آمیخته از هر جنس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ): فی الدار قرمش من الناس ؛ ای اخلاط. (اقرب الموارد).
قرمشلغتنامه دهخداقرمش .[ ق َ رَم ْ م َ ] (ع ص ) آنکه بخورد هر چیزی را. || مردم بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قرمیزلغتنامه دهخداقرمیز. [ ق ِ ] (ع ص ) سست و ضعیف . (منتهی الارب ). الضعیف الضاوی . (اقرب الموارد). || (معرب ، اِ) قرمز، کرم معروف . رجوع به قرمز شود : به گاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزاچنو خوشنود باشد من کنم زَانفاس قرمیزا.بهرامی .<b
دورة قرمز تا قرمزinter-red periodواژههای مصوب فرهنگستانفاصلة زمانی بین شروع مرحلة سبز و عبور آخرین خودرو از خط ایست در پایان همان مرحله
قرمزآبادلغتنامه دهخداقرمزآباد. [ ق ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 210 هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و 19 هزارگزی راه عمومی . موقع جغرافیایی آن در کوهستان سردسیر. سکنه ٔ آن <span class="hl"
قرمزتپهلغتنامه دهخداقرمزتپه . [ ق ِ م ِ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام سوخته ٔ بخش ورامین شهرستان تهران در 26 هزارگزی شمال خاور ورامین و 2 هزارگزی جنوبی راه شوسه ٔ خراسان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل .
قرمزگللغتنامه دهخداقرمزگل . [ ق ِ م ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش دهخوارقان شهرستان تبریز در 14 هزارگزی خاور دهخوارقان و 14 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به آذرشهر. موقع جغرافیایی آن جلگه ٔ معتدل . سکنه ٔ آن <span class="
قرمزیلغتنامه دهخداقرمزی . [ ق ِ م ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرمز. آنچه رنگش سرخ باشد. (از اقرب الموارد).- قرمزی روز ؛ کنایه از شفقی است که پیش از طلوع آفتاب و بعد از صبح به هم رسد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 272).
قرمزآبادلغتنامه دهخداقرمزآباد. [ ق ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 210 هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و 19 هزارگزی راه عمومی . موقع جغرافیایی آن در کوهستان سردسیر. سکنه ٔ آن <span class="hl"
قرمزتپهلغتنامه دهخداقرمزتپه . [ ق ِ م ِ ت َپ ْ پ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام سوخته ٔ بخش ورامین شهرستان تهران در 26 هزارگزی شمال خاور ورامین و 2 هزارگزی جنوبی راه شوسه ٔ خراسان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل .
قرمزداش چالدرانلغتنامه دهخداقرمزداش چالدران . [ ق ِ م ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو در 11500 گزی شمال خاوری سیه چشمه و 5000 هزارگزی شوسه ٔ سیه چشمه به قره ضیاءالدین . کوهستانی سردسیر و هوایش سالم است .
قرمزگللغتنامه دهخداقرمزگل . [ ق ِ م ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش دهخوارقان شهرستان تبریز در 14 هزارگزی خاور دهخوارقان و 14 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به آذرشهر. موقع جغرافیایی آن جلگه ٔ معتدل . سکنه ٔ آن <span class="
قرمزیلغتنامه دهخداقرمزی . [ ق ِ م ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرمز. آنچه رنگش سرخ باشد. (از اقرب الموارد).- قرمزی روز ؛ کنایه از شفقی است که پیش از طلوع آفتاب و بعد از صبح به هم رسد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 272).
دودالقرمزلغتنامه دهخدادودالقرمز. [ دُل ْ ق ِ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دودالصباغین . قرمزدانه و دوپا. (ناظم الاطباء). قرمز. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). همان دودالصباغین است . (از اختیارات بدیعی ). قَقﱡص . قرمز. دودالصباغین . قرمزدانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
خاک قرمزلغتنامه دهخداخاک قرمز. [ ک ِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک رس . خاک رست . رجوع به خاک رس شود.
خال قرمزلغتنامه دهخداخال قرمز. [ ل ِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در بازی ورق اطلاق بورقهائی میشود که خال آنها قرمز است ، مقابل خال سیاه .
زان چوب قرمزلغتنامه دهخدازان چوب قرمز. [ ن ِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از زان است که نام آن (در گیاه شناسی ) فاگوس ویرجینیا است و در آمریکا بکثرت یافت میشود. (از دائرة المعارف بستانی ).
زبان گنجشک میوه قرمزلغتنامه دهخدازبان گنجشک میوه قرمز. [ زَ گ ُ ج ِ ک ِ وَ / وِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است با برگهای بریده ٔ دندانه دار و گلهای سفید بدبو و میوه های قرمزکه در جنگلهای شمالی ایران میروید. میوه ٔ آن خوراک چهارپایان و پرندگان است . (فرهنگ روستائ