قرین شدنلغتنامه دهخداقرین شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یار شدن . همسر شدن : خاک خراسان بخورْد مر دین رادین به خراسان قرین قارون شد.ناصرخسرو.
قرین شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت شدن، دست بهدست هم دادن، یاری کردن، همکاری کردن مصادف شدن، منطبق بودن
کایرونChironواژههای مصوب فرهنگستانسیارکی به قطر 180 کیلومتر که به دور کمربند سیارکها و در محدودهای بین مدار مشتری و اورانوس به دور خورشید میگردد
سنگچینcairn, clearance cairnواژههای مصوب فرهنگستانتودهای از سنگ لاشه که برای یادبود یا نشانهگذاری غالباً بر روی یک گور چیده میشده است
موتورپیشkeirin, keirin raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که در آن یک موتورسوار مسافت معینی را در پیشاپیش دوچرخهسواران حرکت میکند تا سرعت آنها را تنظیم کند و سپس با خروج موتورسوار از راهه رقابت بین دوچرخهسواران آغاز میشود
قرینیلغتنامه دهخداقرینی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرین جد قرین بن سهل بن قرین . (اللباب فی تهذیب الانساب ) (انساب سمعانی ). و رجوع به قرینی (قرین بن سهل ...) شود.
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمامه ، و نجده ٔ حروزی نزدیک آن به قتل رسیده است . (از معجم البلدان ).
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی (موسی ...) شود.
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ] (اِخ ) جائی است ، و ذوالرمة دراشعار خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ).
دائرةالصقرینلغتنامه دهخدادائرةالصقرین . [ ءِ رَ تُص ْ ص َ رَ ] (ع اِ مرکب ) دو دائره ٔ سپس جای کبد. (منتهی الارب ). الخامسة عشرة و السادسة عشرة من الدوائر التی تکون فی الخیل . و هما دائرتان بین الحجبتین و المقصرتین . (صبح الاعشی ج 2 ص 29</s
ذوالشقرینلغتنامه دهخداذوالشقرین . [ ] (اِخ ) ابن مساقعبن صفوان . پسرعم و شوی نخستین جویریه یکی ازامهات مؤمنین است ، حبیب السیر جزو 3 از ج 1 ص 147.
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمامه ، و نجده ٔ حروزی نزدیک آن به قتل رسیده است . (از معجم البلدان ).
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی (موسی ...) شود.