نامسلمانفرهنگ فارسی معین(مُ سَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن که مسلمان نیست ، کافر. 2 - دشنام گونه ای است مسلمانان را. 3 - سنگدل ، قسی القلب .
میرغضبلغتنامه دهخدامیرغضب . [ ع َ ض َ] (اِ مرکب ) جلاد. سیاف . دژخیم . روزبان . دژخی : مثل میرغضب ؛ سخت بی رحم و قسی القلب . (از یادداشت مؤلف ).
بیرحمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی وت، سنگدل، سفاک، قسیالقلب، آدمکش، جلاد، ازخدابیخبر، غدار، خونسرد، مصمم، سختگیر، خونخوار، ستمگر، ظالم، ضد بشر، انتقامجو اشقیا، سنگدلان، ستمپیشگان، دژخیم، شمر
دل سیاهلغتنامه دهخدادل سیاه . [ دِ ] (ص مرکب ) سیاه دل . دل سیه . قسی القلب . || بدقلب . بدخواه . بداندیش : دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باددشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد.حافظ.
زاغ سارلغتنامه دهخدازاغ سار. (ص مرکب ) زاغ سر. (فهرست ولف ). همانند زاغ در سیاهی . کنایه است از سخت سیاه چهره : از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ . فردوسی . || کنایه از ظالم سرسخت . بی آبرو. دل سیاه . قسی ال
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) (ذو...) راه یمن سوی بصره . (منتهی الارب ). جائی است در راه یمن به بصره . (معجم البلدان ).
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) ابن منیةبن بنیت بن یقدم ، از طائفه ٔ بنی ایاد، مکنی به ابورغال و ملقب به ثقیف . صاحب قبری است که بین مکه و طائف قرار دارد و تا به امروز سنگسار میشود. وی پدر قبیله ای از هوازن و از دوره ٔ جاهلیت است ، و در نام و نسب و اصل او اختلاف است . در دائرةالمعا
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (ع ص ) (درهم ...) درهم زائف و ناسره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن معرب قاش است و گویند فعیل از قسوة است . (المعرب جوالیقی ص 257): کلام قسی ؛ کلام زائف و بهرج . (اقرب الموارد). || سخت و شدید: عام قسی ؛ سال سخت به سبب
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َس ْ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قس . (معجم البلدان ). رجوع به قَس ّ شود. || (جامه ٔ...) جامه ای است منسوب به قس که از مصر آرند و در آن ابریشم است و پیغمبر آن را نهی فرموده است . (معجم البلدان ).
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق ِسی ی ] (ع اِ) ج ِ قوس . (منتهی الارب ). رجوع به قوس شود : چه خداوندان علم [ نجوم ] بخشهای دائره ٔ فلک را قسی خوانده اند یعنی کمانها. (نوروزنامه ).
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) (ذو...) راه یمن سوی بصره . (منتهی الارب ). جائی است در راه یمن به بصره . (معجم البلدان ).
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) ابن منیةبن بنیت بن یقدم ، از طائفه ٔ بنی ایاد، مکنی به ابورغال و ملقب به ثقیف . صاحب قبری است که بین مکه و طائف قرار دارد و تا به امروز سنگسار میشود. وی پدر قبیله ای از هوازن و از دوره ٔ جاهلیت است ، و در نام و نسب و اصل او اختلاف است . در دائرةالمعا
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (ع ص ) (درهم ...) درهم زائف و ناسره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن معرب قاش است و گویند فعیل از قسوة است . (المعرب جوالیقی ص 257): کلام قسی ؛ کلام زائف و بهرج . (اقرب الموارد). || سخت و شدید: عام قسی ؛ سال سخت به سبب
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َس ْ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قس . (معجم البلدان ). رجوع به قَس ّ شود. || (جامه ٔ...) جامه ای است منسوب به قس که از مصر آرند و در آن ابریشم است و پیغمبر آن را نهی فرموده است . (معجم البلدان ).