قش ودشفرهنگ فارسی عمید۱. کّروفّر.۲. قیلوقال: ◻︎ این قشودش هست جبر و اختیار / از ورای این دو آمد جذب یار (مولوی: ۷۶۱).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
قشلغتنامه دهخداقش . [ ق َ ] (ص ، اِ) شبیه و مانند و نظیر. || یار و رفیق . (ناظم الاطباء) (استینگاس ).
قشلغتنامه دهخداقش . [ ق َش ش ] (ع اِ) صقیع است . (فهرست مخزن الادویه ). || خرمابن هیچکاره ، چون دقل و جز آن . (منتهی الارب ). ردی تمر، چون دَقَل ، و این لغت عمانی است . (اقرب الموارد). || دلو بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ضخیم . (اقرب الموارد). || (اِ) آنچه از منازل و جز آن
قشلغتنامه دهخداقش . [ ق َش ش ] (ع مص ) خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان به آنچه بر آن قادر شدن . گویند: قش الرجل قشاً؛ اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان . (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ). جمع کردن . (اقرب الموارد). || بشتاب دوشیدن
خردنقشلغتنامه دهخداخردنقش . [ خ ُ ن َ ] (ص مرکب ) کوچک نقش . آن پارچه که شکل های کوچک و خرد دارد : هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشیدپرنیان خردنقش سبزبوم لعل کار. فرخی .قبای سقلاطون بغدادی بود سپیدی سپید، سخت خردنقش پیدا. (تاریخ بیهقی
خوش نقشلغتنامه دهخداخوش نقش . [خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (اِخ ) نام فاحشه ٔ اصفهانی که شیخ شاه نظر متولی مزار شاه رضا در عقد نکاح آورده بود چنانچه نصیرآبادی در شرح حال او نوشته . (آنندراج ).